-اجازه بدین برسونمتون. من همین این طرفا کار داشتم اتفاقی شما رو دیدم، خوشحال میشم اگراین اجازه رو بدین. سایت همدم یابی از لطفتون خیلی ممنونم ولی حقیقتش من نه تمایلش رو دارم و نه دلیلی برای این کار میبینم. و فکر میکنم این حرف همدم یاب رایگان بهترین جواب برای رفتار هاتون باشه. لطفا چای نخورده پسرخاله نشین! بی توجه به اینکه چه عکس العملی نشان خواهد داد از کنارش رد شدم و سریعا دستم را برای یک سایت همدم یابی تکان دادم. حوصله اینکه راننده منتظر شود سه مسافر دیگر هم از راه برسد را نداشتم بنابراین با گفتن دربست خودم را راحت کردم. تا لحظه ای که داخل تاکسی بنشینم سنگینی نگاهش و حتی پوزخند روی لبش را حس میکردم.
سایت رسمی همسریابی همدم جوابش را داده بودم
سایت رسمی همسریابی همدم جوابش را داده بودم. دلم خنک شد، پسره گستاخ! مشغول نت برداری از کتاب درسی ام بودم که در اتاق بی هیچ تقه ای باز شد و من بدون اینکه سرم را برگردانم هم می دانستم چه کسی وارد اتاقم شده است. کسی جز آتیال در نزده وارد من نمی شد! همدم یاب رایگان را روی میزم انداختم و صندلی ام را به سمتش چرخاندم. اخم کرده و دست به سینه توپیدم: -تو هنوز یاد نگرفتی اتاق یه حریم شخصیه..قبل ورودت باید در بزنی و اجازه بگیری؟! شانه ای سایت رسمی همسریابی همدم انداخت و بیخیال در حالی که بند ساعتش را دستکاری می کرد گفت: -سایت همدم یابی باهات کار واجب داشت. -چه کاری؟ -نمی دونم. فقط یه جورایی انگار هول بود. -هول؟ چیزی شده؟
از جایم بلند شدم و به ست در اتاق رفتم. منتظر جوابش نبودم اما وقتی از کنارش می گذشتم حرف کنایه آمیزش را زیر گوشم زمزمه کرد. -هرچی هست شک ندارم ربط داره به خواهر بزرگه. چشم غره ای بابت لحنش رفتم و سریعتر از کنارش گذشتم و پله ها را پایین رفتم.
ورود به سایت همدم را دیدم که پشت گاز ایستاده بود
وارد آشپزخانه که شدم، ورود به سایت همدم را دیدم که پشت گاز ایستاده بود و داشت غذایش را هم می زد و می چشید. یکی از صندلی های پشت میز غذا خوری را عقب کشیدم و نشستم. منتظر شدم چشیدن غذایش تمام شود تا حواسش کامال جمع باشد. میدانستم اگر سر حرف را باز کنم حواسش پرت می شود و بعدا از یقه من می چسبد که به خاطر او طعم غذایش تغییر کرده است. لبخند به لب به کارهایش خیره شدم. ورود به سایت همدم زن خیلی صبور و با گذشتی بود. مشکالت زندگی هیچ وقت کمرش را خم نکرده بودند و سایت همدم یابی خم هم به ابرویش نیامده بود.
زن دوست داشتنی ای که همه زندگی ام بود، همدم یاب رایگان بگویم همه زندگیمان بود. جان گیتی به جانش بسته بود. نشده بود تا سایت همدم یابی حتی یک بار هم روی حرفش حرفی بیاورد. در همین فکر ها بودم که متوجهم شد. لبخندم پر رنگ تر شد. دستم را زیر چانه ام گذاشتم و کمی خودم را جلوتر کشیدم. -مامان خوشگلم با من چه کاری داشتن که دستور حضور سریعم رو دادن؟ گوشه چشمی نازک کرد و در حالی که داشت قاشق های کثیف را داخل سینک میگذاشت با لحن شوخی کنایه آمیزی گفت: -چقدرم که سرکار ورود به سایت همدم سریع السیر تشریف آوردن. -الهی من قربونت برم. داشتم نگات میکردم چند دقیقه ای میشه اینجا نشستم. -میدونم. فک کردی من متوجه نمیشم وقتی دخترم وارد آشپزخونم میشه؟من عطر تن دونه دونه بچه هامو میشناسم. سایت همدم یابی ترین و شیرین ترین مادر همدم یاب رایگان بود. این را تا آخر خودِ خودِ دنیا هم که شده جار میزدم. به سمتم آمد و صندلی مقابلم را عقب کشید و رو به رویم نشست.