زندگی پسرم رو نابود کردی، میدونه به این ازدواج راضی نبوده و مجبورش کردین. هیراد عصبانی شد و گفت: -سایت های صیغه یابی معتبر احترام خودت رو نگه دار! من اجازه نمیدم به خواهرم توهین کنی، به جای اینکه از بیغیرتی پسرتون خجالت بکشین اینجا وایسادین و دارین تقصیرا رو میندازین گردن ترالن؟! مامان: هیراد چیزی نگو! خودشون باید بفهمن کسی که باید شاکی باشه ماییم نه ایشون؛ چون پسر شما به عروسی نیومده و با آبروی ما بازی کرده! شیدا خانم: خوب کرده! اصال من راضی به این ازدواج نبودم، از دخترتونم اصال خوشم نمیاومد. هیراد: از باشه! فکر کردین کی هستین؟ هان؟! کانال های ازدواج موقت معتبر دست هیراد و گرفت و از جمع دورش کرد. سایت های صیغه یابی معتبر هم که دیدن خبری از عروسی نیست. یکی یکی باغ رو ترک کردن! با لباس عروس روی زمین نشسته بودم و نگران سایت رسمی صیغه ایرانیان بودم. تا اینکه گوشی شیدا خانم زنگ زد و اونم با ذوق گفت که سایت صیغه موقت رسمی حافظون . از جام پریدم تا گوشی رو ازش بگیرم؛ اما با دستش دورم کرد و گوشی رو جواب داد: -الو. ..پسرم آرشام؟! کجایی مامان؟ -... -باشه، میریم خونه، تو هم بیا!
... -خداحافظ عزیزم. تارا: چی شد؟ کجا بود؟ شیدا خانم: براش کاری پیش اومده، االنم بهم گفت برم خونه. -منم میام! همگی باهم سمت خونه راهی شدیم؛ برای دیدن سایت صیغه موقت رسمی حافظون دل تو دلم نبود. نیومدنش خیلی ناراحتم کرده بود و تا دلیلش رو نمیپرسیدم محال بود آروم بشم. همه روی مبل نشسته بودن و منتطر آرشام بودن.
کانال های ازدواج موقت معتبر عصبانی طول و عرض خونه رو با پاهاش متر میکرد
کانال های ازدواج موقت معتبر عصبانی طول و عرض خونه رو با پاهاش متر میکرد و با نگاه غضب آلود شیدا خانم مواجه میشد. جلوی پنجره ایساده بودم و به حیاط نگاه میکردم که... -سایت رسمی صیغه ایرانیان اومد! همه عصبانی به در ورودی خیره شدن. آرشام ماشین رو آورد تو و طرف پارکینگ رفت. جلوی در ورودی رفتم تا زودتر از همه باهاش حرف بزنم. صدای قدمهاش باعث شد دست و پام رو گم کنم. دویدم و رفتم سمتش که... سرجام خشکم زد! چشمام پر اشک شد، بغض سرتاسر گلوم رو احاطه کرد! سایت صیغه موقت رسمی حافظون من...
همراه یه دختری و دستاشون توی دست هم! دنیا روی سرم خراب شد. چهطور تونستی؟! آرشام مات بهم خیره شده بود.اشک توی چشمم جوشید و روی گونههام ریخت. به دستاشون نگاه کردم که قفل هم بود. هیچ صدایی نشنیدم! همه چی دور سرم چرخ میخورد. صدای سیلی هیراد توی صورت سایت های صیغه یابی معتبر آخرین چیزی بود که چشمام دید و دیگه بیهوش شدم. صدای گریه آزارم میداد. احساس میکردم تموم تنم کورهی آتیش شده و داره میسوزه. هق هق صدا هر لحظه بیشتر میشد و باعث میشد تا چشمام رو باز کنم. نگاهم تو نگاه گریون تارا گره خورد. تارا: سایت های صیغه یابی معتبر دورت بگردم خواهری! -چی شده؟! چرا گریه میکنی؟ با این حرفم تموم اتفاقات یادم افتاد.
سایت صیغه موقت رسمی حافظون من، اون دختر، دستاشون، سیلی هیراد و... تارا: هیچی قربونت برم! توغصه نخور، ما همهمون هوات رو داریم و پیشتیم. -تارا بگو چی شد؟!
سایت رسمی صیغه ایرانیان چی گفت؟ گریهاش رو از سر گرفت
سایت رسمی صیغه ایرانیان چی گفت؟ گریهاش رو از سر گرفت و بغلم کرد: -سایت های صیغه یابی معتبر تارا بمیره و این خبر رو بهت نده! دستم و پشتش کشیدم و گفتم: نکنه! بگو چی شده؟ -خیلی نامرده! تو روی همه وایساده میگه من میخوام با سایت های صیغه یابی معتبر دختر ازدواج کنم! گوشام سوت کشید، دستام لرزید و قلبمم به لرزه در آورد: -یعنی چی تارا؟ مگه الکیه؟ مگه کشکه؟ شب عروسیش نیاد و یه دختر دیگه رو بیاره و بگه میخواد باهاش عروسی کنه! پس اون همه احساس چی؟ عالقه چی؟ حرفای قشنگی که از عشق میزد چی؟ همش کشک بود؟! -میدونم عزیزم؛ دلت داره آتیش میگیره؛ اما اون نامرد گفت همهاش رو دروغ گفته، دوستت نداشته! این دختره عشق قبلیش بوده. االن که اومده پیشش میگه دیگه نمیخوام