نگار همسریابی ایستادم و عصبی ادامه دادم: باید باشید. اگه یکبار و فقط یکبار اشتباه کنید و قصد نگار همسریابی ایرانی داشته باشید به که نگار همسریابی انلاین بار آخر بهتون میگم! با همهتونم. اگه االن بمونید یعنی تا آخر، یعنی تا لحظهای که نگار همسریابی نازیار من بمیرید این صحنهست قسم میخورم که خودم، با دست خودم میکشمتون. پس اگر نگار همسریابی داره یا ممکنه که جا بزنید، همین االن از اینجا برید.
دوباره به سام نگاه کردم و گفتم: -آخه تو چهقدر میتونی احمق و کودن باشی؟ تو از نگار همسریابی انلاین کحله میترسیدی، االن با چه اعتماد به نفسی میخوای بری بین 7 هزار تا جن زندگی کنی؟ فکر میکنی با گندهایی که زدی اونها تو رو قبول میکنن برگشتم بهطرف نگار همسریابی نازیار که ترسیده گوشهای ایستاده بود و گفتم: -این در مورد تو هم صدق میکنه. ترسیده به سام نگاه کرد و گفت: ساکت و مبهوت بهش خیره شدم. یعنی همه ساکت شدن. با نهایت بیفکری نگار همسریابی حرف رو زد. غیر ازمن... من فقط میخواستم ایمان رو برای خودم نگه دارم. نفسهای عمیق ایمان و صدای هیزمهای توی شومینه صدای دیگهای نمیاومد. پوزخندی زدم و سرم رو تکون دادم. نگاهی به ایمان که به هلیا خیره شده بود، انداختم. متوجه نگاهم شد.
اشک نگار همسریابی نازیار خیره شدم.
سر چرخوندم و به چشمهای عسلیِ پر از اشک نگار همسریابی نازیار خیره شدم. قدمی بهطرفش برداشتم و گفتم: -چرا فکر میکنی من اینقدر بدبختم که با وجود اون بچه، بخوام ایمان رو از تو بگیرم؟ ایمان خشمگین گفت: -نگار همسریابی تهران! و به سمت جیکوب حمله کرد. برگشتم و بلند گفتم: -وایسا سر جات. قدم بلندی بهطرفش برداشتم و روبهروش ایستادم. عصبی شده بودم و مثل تمام وقتهایی که عصبی بودم و کارهام دسته خودم نبود، با کف دست محکم به تخت سینهش زدم و گفتم: -چرا میخوای بزنیش؟ برای اینکه حقیقتی که تو سعی کردی ازم مخفی کنی رو بهم گفته؟ چون بیشتر از تو دوستم داره؟ عصبی جیغ زدم: -نگار همسریابی در آلمان کِی میخواستی بهم بگی؟ چهقدر دیگه میخواستی احساستم رو به بازی بگیری؟
نزدیکم شد و گفت: -نگار همسریابی ایران آروم باش با هم حرف میزنیم. عقب رفتم و گفتم: -نزدیک من نگار همسریابی انلاین. من بهت گفته بودم نزدیک من نشی. بهت گفته بودم دیگه بهم فکر نکنی. -الینا... دستهام رو روش گوشم گذاشتم و گفتم: نگار همسریابی و بهطرف شومینه رفتم. سر چرخوندم. همه از کلبه خارج شده بودن. لعنتیها! من و با اینبسه. عوضی تنها گذاشته بودن. دستم رو روی دیوار گذاشتم. چشمهام رو محکم بستم. آروم گفتم: -میدونی چیه نگار همسریابی تهران؟ فاصلهی عشق و نگار همسریابی در آلمان از تار مو باریکتره. سرم رو بهطرفش چرخوندم و به صورتش خیره شدم: -من همین االن اون فاصله رو از بین بردم.
نگار همسریابی ایران تو االن عصبانی هستی.
نگار همسریابی ایران تو االن عصبانی هستی. باور کن من میخواستم واقعیت رو توی یه موقعیت مناسب بهت بگم. برگشتم و دست به سینه ایستادم. گفتم: -نگار همسریابی تهران من از اینکه چیزی رو کتمان نمیکنی خیلی خوشم میاد. لبخند تلخی زدم و ادامه دادم: -من امشب اون فاصله رو از بین بردم و همین امشب برای همیشه ازت متنفر شدم. نگار همسریابی در آلمان که این چند وقت نبود؛ اما نگار همسریابی ایرانی شد. نباید کس دیگهای رو مقصر بدونی؛ چون خودت از همه بیشتر متهمی. دستش رو محکم به صورتش کشید و از کلبه خارج شد. مسکوت به در بسته خیره شدم. آخ که چهقدر سخت بود که زخم نگار همسریابی تهران سر باز کرده بود و ماورا اجازهی تراوش به احساساتم رو نمیداد. نفس عمیقی کشیدم و قطره اشکی که از چشمم چکید رو پاک کردم و من هم بیرون رفتم.