حسابی به سایت نازیار جدید خوش گذشت
ناهار رفتیم فلافلی و هرکس پول غذای خودش را حساب کرد. از آنجا هم رفتیم شهربازی که حسابی به سایت نازیار جدید خوش گذشت، من و سایت نازیاری که فقط نگاه می کردیم. سایت نازیار میترسید سوار بشود و من هم پول کمی داشتم و برای اینکه آبرو ریزی نشود مثل نهال میگفتم میترسم. حالا بماند که سایت نازیار جدید چقدر مسخریمان کرد. چند ساعت حسابی خوش گذراندیم و ساعت نزدیک هفت بود که به اسرار من قصد برگشت کردیم، باید شام می پختم و حسابی دیر شده بود.
داخل ماشین فرانک با خنده کلی کارت که رویشان شماره بود را از جیبهایش خالی می کرد و ریخت توی ماشین و می گفت: -یکی یکی بهشون زنگ میزنم یه چند وقتی سرگرم میشوم. سایت نازیار ورود از پشت زد روی سرش و گفت: -خوب دیوونه چنتا هم بده ما سرگرم بشیم. فرانک چپچپ نگاهش کرد و خواست حرفی بزند که با جیغ سایت نازیاری نگاهمان به جلو کشیده شد و ماشین محکم با موتوری برخورد کرد و من که کمربند نداشتم پرت شدم جلو و با درد بدی که توی سرم پیچید چشم هایم سیاهی رفت و در کسری از ثانیه بسته شدند.
به سختی سایت نازیار را تشخیص دادم
با درد بدِ سرم چشمهایم را باز کردم، نگاهم تار بود و به سختی سایت نازیار را تشخیص دادم، چند باری چشمهایم را باز و بسته کردم که دیدهام بهتر شد. سایت نازیاری دستم را گرفت و با لبخند پرسید: -خوبی؟ لب های خشک شدهام را به سختی از هم فاصله دادم و جواب دادم: -سرم درد میکنه؟چی شده؟ نهال دستم را کوتاه فشار داد و جواب داد: چیزِ مهمی نیست یه تصادف کوچیک بود سرت چنتا بخیه خورده است. نیم خیز شدم روی تخت که سایت نازیاری مانعِ بلند شدنم شد و گفت: -کجا؟ هنوز حالت بهتر نشده، خون زیادی ازت رفته یکم دیگه استراحت کن. بی توجه به حرفش دوباره بلند شدم و غر زدم: -ولم کن سایت نازیار، به حد کافی دیرم شده. کفشایم را پوشیدم و در حالی که کیفم را از روی میز بغل تخت برمیداشتم رو به نهال پرسیدم: -سایت نازیار جدید و تارا کجان؟ سایت نازیاری سمتم قدم برداشت و جواب داد: -فرانکم مثل تو سرش ضربه دیده بود اما مال اون سطحی بود، تارا هم حالش بد شده بود برد اونو برسونه خونه من موندم کنارت.
این یعنی سایت نازیار ازدواج موقت!
لبخندی بهش زدم و با هم از اتاق خارج شدیم، پرستار با دیدنم نزدیکم شد و پرسید: - خوبی؟سرت که گیج نمیره؟ با لبخند جواب دادم: -نه ممنون خوبم. متقابلا لبخندی نثارم کرد از کنارم گذشت، پول کمی همراهم بود یکم هم از سایت نازیاری قرض گرفتم و بعد از تسویه از بیمارستان خارج شدیم. ساعت روی گوشیم نهونیم را نشان میداد و این یعنی سایت نازیار ازدواج موقت! پیاده اون موقع شب واقعا نمیدانستیم چیکار کنیم!
نهال کمی فکر کرد و گفت: میخوای زنگ بزنم سایت نازیار ورود بیاد دنبالمون! لبم را کوتاه گاز گرفتم، واقعا چاره ای نداشتم, سرم را تکان داد: -چاره ای نداریم سایت نازیار، ببخشید! سایت نازیاری موبایلش ر از جیبش خارج کرد و در حالی که شماره می گرفت دیوانه ای نثارم کرد.