با کلی اصرار راضیش کردم بیایم موقت هلو تا براش خرید کنم. لباس رو از فروشنده گرفت و رفت. چند لحظه بعد چند تقه به اتاقک زدم و گفتم: -موقتهلو در رو باز میکنی؟ در و بازکرد و ازچیزی که دیدم بینهایت تعجب کردم، چهقدر لباسه بهش میاومد چرخی زد و گفت: -چهطوره؟! -موقت هلو همسریابی! همین رو میخریم، عوض کن بیا. -باشه. در رو بستم و پول لباس رو حساب کردم.
کلی گشتیم تا سِت لباس سایت ازدواج موقت رایگان رنگی که خریده بودیم رو پیدا کنیم. بعد از خرید کیف و کفش رفتیم رستوران تا ناهار بخوریم. موقتهلو کت و شلوار مشکی رنگم رو با پیرهن سفید براقم از داخل کاور درآوردم و روی تخت گذاشتم. سمت حموم رفتم تا دوش بگیرم. بعد ده موقت هلو
موقتهلو همسریابی بیرون اومدم
موقتهلو همسریابی بیرون اومدم و موهام رو با سشوار خشک کردم و حالت دادم. پیرهنم رو پوشیدم و پاپیون یاسی رنگی که به پیشنهاد ترالن خریده بودم رو بستم. بعد پوشیدن کت و شلوارم با ادکلن محبوبم دوش مختصری گرفتم و با برداشتن گوشیم از اتاق خارج شدم. مدتی تو سالن منتظر موندم که صدای پاشنه کفشهای ترالن نشون از اومدنش داد. سرم رو برگردوندم و به چهرهی فوق العاده خوشگلش چشم دوختم، بینظیر شده بود!
چهقدر زیبا شدی نفسم! -موقتهلو. -بله برمنکرش لعنت؛ ولی االن زیباتر شدی؛ مثل پرنسسها! خندیدم و لپش رو کشیدمتو هم مثل شاهزادهها شدی آقاهه! -سایت ازدواج موقت رایگان لپم رو ول کن. از جا کندیش! -تو جون بخواه عزیزم! سرش رو روی زانوم گذاشت و چشماش رو بست. توی ذهنم دنبال یه الالیی خوب گشتم، ناگهان کشیده شدم
برام موقتهلو میخوند
به زمانی که مامان لیال برام موقتهلو میخوند. شبایی که از ترس میرفتم توی آغوشش و به سایت ازدواج موقت رایگان زیباش گوش میسپردم. صداش رو به یاد آوردم و هم زمان با یاد آوردی صداش برای آرشام الالیی خوندم:
موقت هلو همسریابی من گرفته خورشیدِ تب رو بتابونمن رو هرشب تو خیالم با الالییات بهخوابون ای که واسه با تو بودن جز خودت بهونهای نیست حیف که قصرِ آرزوهام جز خرابه خونهای نیست هی تو رو بهونه کردن کارِ هر شبم تو خوابه بختِ من مثل حضورِ نقش صورتت رو آبه خوش به حال اون عزیزی که واسش الالیی میگی کاش تو آسمونِ عمرت کمی هم من رو میدیدی اگه تو نیای به خوابم اگه این رویا بمیره دیگه قلبم میشه پژمرده چشام سیاهی میره نمیخوام موقتهلو باشی نمیخوام اوج بگیرم مثل پسر بچهها توی خودش جمع شده بود و موقت هلو همسریابی خوابیده بود.
از روی تخت بلند شدم و کنار پنجره رفتم. پرده رو کنار زدم و از دیدن برفهای ریزی که میبارید غرق ذوق شدم. باید فردا به آرشام بگم بریم برف بازی، عاشق برف بازیم! به آسمون نگاه کردم که به خاطر بارش برف رنگ متفاوتی پیدا کرده بود. سایت ازدواج موقت رایگان کجا به کجا رسیدم؟! کی میدونست خانواده ی که جونمم براشون میدادم واقعی نباشن و بیام شمال موقت هلو همسریابی واقعیم رو پیدا کنم؟! واقعا دور از باوره! آروم زمزمه کردم: تو که اون موقت هلو و از همه چی این دنیا با خبری، صالح و بد همه رو میدونی؛ پس حتما به صالحم بوده که آرشام رو سر راهم قرار دادی. از ته دل ازت میخوام هیچوقت آرشامم رو ازم نگیری. بابا، داری من رو میبینی؟!