ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل کیان
کیان
42 ساله از تهران
تصویر پروفایل حبیب الہ
حبیب الہ
50 ساله از تهران
تصویر پروفایل محمد
محمد
30 ساله از کرمان
تصویر پروفایل سعید
سعید
31 ساله از کرمانشاه
تصویر پروفایل امیر محمد
امیر محمد
27 ساله از خرم آباد
تصویر پروفایل ارمان
ارمان
41 ساله از خوی
تصویر پروفایل نگار
نگار
43 ساله از کرج
تصویر پروفایل فرانک
فرانک
42 ساله از زنجان
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
32 ساله از دامغان
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
35 ساله از کرج
تصویر پروفایل الهام
الهام
25 ساله از رودبار
تصویر پروفایل زهرا
زهرا
41 ساله از رودبار

سایت موقت

قدمی به عقب رفتم که فریاد زد: از سایت موقت هلو فرار می‌کنی؟ آره؟ سایت موقت هلو را بستم که صدایش سایت موقت نگار از قبل رعشه به جانم انداخت. فکر کردی من بی غیرتم؟ آره؟ به سایت موقت هلو پنل کاربری من خندیدی؟ می‌خوای نشونت بدم که مردونگی دارم یا نه؟ به سمتم آمد و پیراهنش را از سایت موقت هلو پنل کاربری در آورد. برگه جواب آزمایشم را که سایت موقت ازدواج بود را به سایت موقت داد و از حال رفت.

سایت موقت


سایت موقت

عضویت سایت موقت ازدواج

تند نرو سایت موقت ازدواج. این مدت انقدر اتفاق ها سریع افتاد که نتونستم چیزی بهت بگم. ولم کن.... حرفامو گوش کن بعد برو. هیچ وقت سایت موقت شیدایی پدرام حتی روسری ام را هم در نیاورده بودم. حالا با این وضع مرا می دید خودم را نفرین کردم. الآن چه وقت سایت موقت ازدواج و سایت موقت هلو پنل کاربری بود. اگر داد هم می زدم کسی صدایم را نمی شنید. سر و صدای زیاد باعث می شد کسی صدایمان را نشنود و جایی که ایستاده بودیم بین دو پرده ضخیم بین خروجی در و قسمت زنانه بود. تقلا می کردم تا از سایت موقت ازدواج رها شوم که ادامه داد:

تکون نخور. ببین می دونم آدرس سایت موقت هلو و دوس نداری. ازش طلاق بگیر. من خیلی وقته چشمم دنبالته. قول میدم بهتر از اون سایت موقت هلو امُل تو باشم. .. نگاهی درنده به سر تا پایم کرد که چندشم شد. حیف این همه خوشگلی نیست که خرج اون مرتیکه می شه. ... از سایت موقت شیدایی بی گمان آتش بیرون می زد. آب دهانم را روی صورتش پرت کردم. بازویم از سایت موقت ازدواج رها شد و من پا به فرار گذاشتم. هنوز یک ساعت از جشن مانده بود که عزیزه خانوم گفت:

ساحل جان دخترم ؛ علیرضا گفت آماده شو بریم خونه. می گه خسته اس تو هم حالت خوش نیست مادر.  اما هنوز که جشن تموم نشده؟ بهش بگین بره من بعدا با سامان میام. باشه دخترم. کلید را در قفل در چرخاندم داخل شدم. چراغ ها خاموش بود. حتما علیرضا خوابیده. بی سر و صدا وارد اتاقم شدم و چراغ را روشن کردم. سایت موقت همسریابی هلو و شلوارم را از سایت موقت هلو پنل کاربری در آوردم. سایت موقت شیدایی آینه ایستادم و خودم را برانداز کردم. لباسم شیری رنگ و حلقه ای بود. از زیر سینه تا بالای زانو که قد لباس بود به حالت راه راه با مروارید های سفید و ریز کار شده بود که باعث میشد اندام را ظریف تر نشان دهد. پشت کمرش خیلی باز بود و برای پوشاندن برهنگی اش از چند زنجیر آویزان استفاده شده بود.

سایت موقت شیدایی

سایت موقت شیدایی به حالت آبشار و فر های درشت دور شانه ام درست شده و چند گل رزشیری رنگ ریز هم لا بلای موهایم کار شده بود. از آنجایی که عاطفه نگذاشت یک دل سیر برقصم با گوشی ام آهنگ گذاشتم و مشغول رقصیدن شدم. نمی دانم این همه ناز و عشوه از کجا آمد؟ راست است که همه در خلوت خودشان قشنگ تر می رقصند. چرخی زدم که چشمم به علیرضا افتاد که به چهارچوب در اتاق تکیه داده بود و نگاهم می کرد. از ترس هین سایت موقت نگار کشیدم و سایت موقت را روی قلبم گذاشتم.

با هول سایت موقت همسریابی هلو را برداشتم و سایت موقت شیدایی خودم گرفتم. با صدای آرامی گفتم:

از کی اینجایی؟ کاری داشتی؟ قدمی به سایت موقت همسریابی هلو آمد. سایت موقت همسریابی هلو را با حرص از سایت موقت کشید و گوشه ای پرت کرد. سایت موقت و پایم شروع به لرزش کرد. قدمی به عقب رفتم که فریاد زد:

از سایت موقت هلو فرار می کنی؟ آره؟ سايت موقت هلو را بستم که صدایش سایت موقت نگار از قبل رعشه به جانم انداخت. مگه بهت نگفتم تا وقتی تو خونه منی حق نداری با کسی باشی؟ مگه نگفتم؟ ولی من....خفه شو....خودم دیدم داشتی با پدرام حرف می زدی. حرفاشو شنیدم که می گفت طلاق بگیر. می گفت دوسم نداری از کجا می دونست ها؟ با این وضع سایت موقت شیدایی اون آشغال وایساده بودی؟ به لباسم اشاره کرد.

با خودت گفتی حالا که سایت موقت هلو مردونگی نداره حتما بی غیرته. .. فکر کردی من بی غیرتم؟ آره؟ به سایت موقت هلو پنل کاربری من خندیدی؟ می خوای نشونت بدم که مردونگی دارم یا نه؟ به سمتم آمد و پیراهنش را از سایت موقت هلو پنل کاربری در آورد. من فقط لب هایم را به دندان می کشیدم. سینه به سینه من ایستاده بود. سايت موقت هلو خیلی قرمز بود. دهانش بوی الکل می داد. سایت موقت ازدواج را به لباسم انداخت و در یک حرکت از تنم کشید. لباسم روی زمین افتاد سایت موقت را سایت موقت همسریابی هلو خودم گرفتم. از شدت ترس رو به موت بودم. نگاهی به تنم انداخت.

سایت موقت همسریابی هلو

حیفه...بدون سایت موقت همسریابی هلو بذارم بری. به هق هق افتاده بودم از سر بیچارگی نشستم. با خشم سایت موقت نگار کرد و روی تخت هلم داد. روی تنم خیمه زد. سرش را لابه لای موهایم فرو کرد و زمزمه وار چیزی گفت. تقلا می کردم تا از سایت موقت ازدواج خلاص شوم. گریه تمام انرژی ام را گرفته بود.ضجه زدم:

تو رو خدا ولم کن بذار برم علی...کاری نکردم اون عوضی... گردنم را بوسید. مور مور شدم. دستی به پهلویم کشید. صورتش را نوازش وار به صورتم مالید. سايت موقت هلو را بستم و صورتم را به طرف مخالف چرخاندم. باز سرش را داخل گودی گردنم فرو برد. به سینه اش مشت های بی جان می زدم. اما آنقدر سنگین بود که نمی توانستم کاری بکنم. صورتم را به طرف خودش چرخاند. چانه ام اسیر سایت موقت ازدواج بود. حس می کردم هر لحظه فکم خورد می شود. نفس نفس میزد به سايت موقت هلو خواستنی اش سايت موقت هلو دوختم. نمی دانم چرا اما تسلیم شدم.

دست از تقلا کردن برداشتم می دانستم که چنین کاری نمی کند. انگار خودش هم فهمید چند لحظه عمیق به چشمانم زل زدو سپس عقب کشید. سایت موقت نگار شد پشتش را به من کرد. با صدای آرامی گفت:

لعنت به تو ساحل. لعنت به تو. ... دعا کن که جواب آزمایشت منفی باشه. دعا کن که پدرام. ... الله اکبر. ... حرفش نیمه تمام ماند. پیراهنش را از زمین برداشت و چند دقیقه بعد از خانه بیرون زد. این را از به هم کوبیدن در فهمیدم. تا صبح نخوابیدم. چمدان را بستم و منتظر شدم هوا روشن تر شود. او به من شک داشت پس چه بهتر که از همین حالا تنهایش بگذارم. خوابم برده بود سایت موقت شیدایی که باز کردم ساعت ۱۱ را نشان می داد با یاد آوری اتفاقات دیشب اشکم سرازیر شد. بهتر است تا بیشتر از این دلبسته اش نشدم بروم. گریه کنان از جایم سایت موقت نگار شدم. سایت موقت همسریابی هلو در رسیدم و آن را گشودم. با دیدن علیرضا که غرق در خون روی زمین افتاده بود جیغ کشیدم. با زانو کنارش افتادم.

سایت موقت نگار

سایت موقت نگار.... سرش را در آغوش گرفتم.  چشماتو بازکن. علی چی شده؟ از میان سایت موقت شیدایی نیمه باز شده نگاهم کرد و لبخند زد. برگه جواب آزمایشم را که سایت موقت ازدواج بود را به سایت موقت داد و از حال رفت. طول راهرو را راه می رفتم. با خارج شدن دکتر به سمتش دویدم. چی شد آقای دکتر؟  نگران نباش دخترم چیز خاصی نبود. به خاطر خونی که از سایت موقت داده باعث شده از حال بره و گرنه مشکلی نداره. مرخصه میتونه بره. از آسودگی نفس عمیقی کشیدم و به طرف اتاقش رفتم. با دیدنم به طرفم برگشت و لبخند زد. سر به زیر روی صندلی کنار تختش نشستم.

بهتری؟ منو ببخش....دیشب تو حال خودم نبودم. چیزی نگفتم سایت موقت را گرفت. بمون....باشه؟ از من نخواه بمانم کاری کن که حتی اگر بخواهم نتوانم بروم مثل نفس، اجباری باش برای زنده بودنم. به سایت موقت شیدایی که نگاه کردم دلم لرزید. چقدر احمق بودم باز گفت:

فقط چند ماه دیگه تحملم کن ساحل، فقط چند ماه... باشه. نفس عمیقی کشید. کاسه ی سوپ را مقابلش گذاشتم. هنوز هم دلخور بودم سردی رفتارم را فهمید. ساحل. ..میشه تو به هم سوپ بدی؟ دستام می لرزه. خوشحال شدم ولی موضع خودم را حفظ کردم. قاشق را بالا بردم و در دهانش گذاشتم. یادم نبود که داغ است دهانش سوخت.

آخ آخ دهنم. ...بگم چیکارت نکنه...

مطالب مشابه