بهش دهنکجی کردم و گفتم: سایت صیغه یابی حافظون لحظه باد شدیدی خورد به صورتم. با تعجب به ارشیا نگاه کردم. کف دستهاش رو روبهروی همدیگه نمیگم. گرفته بود. بین دوتا دستش یه گوی بادی درست شده بود آروم در رو باز کردم و روی ایوون ایستادم. نگاه سرتاسری به باغ کردم. برفها سایت صیغه یابی حافظون آب شده بود و حیاط صاف و بدون یخ بود. از سایت همسریابی حافظون پایین رفتم و وسط باغ ایستادم و به دور و برم نگاه کردم. هوا هنوز سوز بدی داشت. برای نیمهی آذر فکر میکنم هوا یهکم زیادی سرده. نگاهی به طرف ویال انداختم.
ثبت نام همسریابی حافظون احتیاط، نریمان و ارشیا رو فرستاده بودم
ثبت نام همسریابی حافظون احتیاط، نریمان و ارشیا رو فرستاده بودم تو که بالیی سرشون نیاد و اونها همراه ندا وایمان از پشت پنجره به من نگاه میکردند. لبخندم رو قورت دادم و صاف ایستادم. چشمهام رو بستم و تمرکز کردم. سعی کردم تمام قدرتم رو جمع کنم. ثبت نام همسریابی حافظون زیر لب گفتم و با پاهام روی زمین شکل عدد هشت سایت صیغه یابی حافظون خطوطی تکراری کشیدم. حرکات پاهام رو تندتر کردم. سرم رو به طرف آسمون گرفتم و دستهام رو افقی کنار بدنم نگه داشتم. توی یه حرکت سریع، دور خودم چرخیدم. ادامه دادم.
انقدر چرخیدم که حس فشردهشدن بین دوتا دیوار رو داشتم. دستهام رو افقی نگه داشتم و سایت همسریابی حافظون چشمهام رو باز کردم. من وسط بودم؛ وسط گردبادی که خودم درستش کرده بودم! حس قشنگی قلقلکم داد. این حرکتم نشون از قدرت زیادم داشت و این برام خیلی جذاب و دلچسب بود.
سایت جدید حافظون خالف جهت چرخشم
دوباره چشمهام رو بستم و سایت جدید حافظون خالف جهت چرخشم، چرخیدم. کمی سرعت رو باال بردم تا باد باهام هماهنگ شه. دستهام رو آروم ثبت نام همسریابی حافظون بردم و توی یه حرکت سریع پایین آوردم. به محض پایینآوردن دستم، گردباد خاموش شد. چشمهام رو باز کردم. به دستهام که کبود شده بود نگاه کردم. این قدرت زیادی ازم نیرو میگرفت. گردنم رو چرخ دادم. حس کوفتگی داشتم.
به طرف ویال چرخیدم. به بچهها که پشت پنجره خشک شده بودند، نگاه کردم. نفس عمیقی کشیدم و به طرف سایت جدید حافظون حرکت کردم. سایت صیغه یابی حافظون »حقیقتی تلخ« از بعدازظهر یکییکی ثبت نام همسریابی حافظون میاومدند و گزارششون رو به نریمان تحویل میدادند. اون هم برای جمعبندی اطالعات به همه وقت تنفس داد. همراه ندا و آوینا رفتیم توی اتاق مشترکم با سایت جدید حافظون.
روی تخت نشستم و سوهان رو از توی کشوی پای تخت برداشتم و مشغول سوهانکردن ناخنهام شدم. سایت همسریابی حافظون به صحبتهاشون گوش کردم. بعد از تمرینات انقدر خشک و جدی شدم که تحمل خودم، برای خودم هم سخته! ندا با ذوق از مهارتی که یاد گرفته بود میگفت. بعد یه دفعه دستهاش رو باال آورد و نزدیک بود که اتاق رو روی سرمون خراب کنه که آوینا با جیغ گفت: -هِی! میخوای چیکار کنی؟ سایت جدید حافظون: کوه سنگیم رو میخوام نشونت بدم. آوینا ترسیده گفت: -نه نه دستت درد نکنه. سایت همسریابی حافظون به ندا نگاه کردم و گفتم: -دخترِ دیوونه میخواد نابودمون کنه! یه جور دیگه نشون بده خب.