نگاهی انداختم. سایت صیغه موقت حافظون رو بهطرف ارشیا که کنارم به خواب رفته بود، چرخوندم. خم شدم و ب وسهی کوتاهی روی پیشونیش نشوندم. به ساعت مچیم نگاه کردم و نفس عمیقی کشیدم. به سایت ازدواج موقت حافظون اشاره کردم که همراه من از کلبه خارج بشه. از جام بلند شدم و پالتوم رو پوشیدم. بهطرف در رفتم و از کلبه خارج شدم. به آسمون نگاه کردم. شوکه به آوینا گفتم: -سایت صیغه موقت حافظون که گفتی نیم ساعت دیگه میشه! لبخندی زد و گفت: -آروم باش. ببین هنوز هالههای کمرنگی توی آسمونه. تقریبا نیم ساعت دیگه پررنگتر میشه و حتی تا نزدیکی این دریاچه دیده میشه. سرم رو به معنی فهمیدن تکون دادم. -خب حاال چهطوری میخوای بری؟!
سایت ازدواج موقت حافظون شفق اتفاق بیفته
دستهام رو توی جیب پالتو فرو بردم و گفتم: -سایت ازدواج موقت حافظون شفق اتفاق بیفته یه هالهی کمرنگی از اون شفق به زمین راه پیدا میکنه که من میتونم با چشم سومم اون رو ببینم. سایت صیغه موقت حافظون رو کج کرد و گفت: -خب بعدش؟! -هیچی دیگه بعد با استفاده از چشم سومم و انرژی که از اون هاله میگیرم وارد رفیع میشم. -رفیع چیه؟ لبخندی زدم و گفتم: -آسمون اول. آهانی زیر لب گفت. برگشتم و به هالههای رنگی که توی هم پخش میشدن و حرکت موجیوار داشتن، خیره شدم. هنوز اونقدر پررنگ نشده بودن که بتونم سایت ازدواج موقت حافظون اتصال رو ببینم. نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم خودم رو برای هرچیزی آماده کنم که حرف آوینا حواسم رو پرت کرد. با خوشحالی گفت: -خب اگه میشه با چشم سوم سایت همسریابی موقت حافظون رو دید
پس سایت صیغه موقت حافظون هم میتونه بیاد. برگشتم سمتش و گفتم: -اصال حرفش رو نزن لبخند بزرگی زد و بهطرف کلبه دوید. با دست محکم روی پیشونیم کوبیدم و پشت سرش دویدم؛ اما متاسفانه دیر رسیدم. نفسم رو به بیرون فوت کردم، به در تکیه دادم و به قیافههای امیدوارشون نگاه کردم. نفس عمیقی کشیدم و گفتم: -امکان نداره. دیاکو که از همه به در نزدیکتر بود، ایستاد و گفت: -چرا؟ خب اینطوری تنها نیستی! چشمهام رو روی هم فشردم و گفتم: -سایت همسریابی موقت حافظون با جادو برگشته و من اصال اجازه نمیدم که با من بیاد. فرامرز نگاهی به شاهرخ انداخت و گفت: -فکر نمیکنم این زیاد مهم باشه وب سایت ازدواج موقت حافظون! اون فقط چشمش با جادو برگشته، کافیه که بتونه اون هاله رو ببینه. با چشمهای از تعجب درشت شده به سایت صیغه موقت رسمی حافظون نگاه کردم. چهطور تونسته بود اینقدر زود همهچی رو بگه! شیطونه میگه خفهش کنم.
سایت همسریابی موقت حافظون سرفهای کرد
دستم رو روی پیشونیم گذاشتم و گفتم: -ببینید، من حتی از برگشت خودم مطمئن نیستم برای همین نمیتونم اون رو با خودم ببرم. سایت همسریابی موقت حافظون سرفهای کرد و گفت: -لجبازی نکن دختر. پوف کالفهای کشیدم و از آخرین فرصتم استفاده کردم و گفتم: -شاید اصال خودش نخواد بیاد! همه برگشتن و به وب سایت ازدواج موقت حافظون خیره شدن. بعد از گفتن اون حرف بهم خیره شده بود. لبخندی زد و گفت: -نه اتفاقا دوست دارم که بیام. تجربهی جالبیه. سرم رو به در تکیه دادم و چشمهام رو بستم. لعنتی! در حالیکه سرم بهطرف لپتاپم بود، زیرچشمی به فرامرز و سایت همسریابی موقت حافظون که با شاهرخ حرف میزدن نگاه کردم. وای سایت ازدواج موقت حافظون این رو کجای دلم بذارم!
سایت صیغه موقت رسمی حافظون زیرلب کردم و به صفحهی لپتاپ نگاه کردم. دوباره مدارهایی که الزمشون داشتم رو شمردم و به عدد مورد نظرم رسیدم. سایت همسریابی ازدواج موقت حافظون رو به خاطرم سپردم و آخرین یادداشتی که داشتم رو حذف کردم. لپتاپ رو بستم و به ساعتم نگاه کردم. برگشتم و به ارشیا که کنارم نشسته بود نگاه کردم. نگرانی توی چشمهاش موج میزد. لبخند عمیقی زدم و دست دراز کردم. بهم نزدیک شد. سایت صیغه موقت رسمی حافظون رو روی گونهش گذاشتم و گفتم: -میدونم که خیلی نگرانی؛ اما حداقل تو یکی نگران نباش؛ چون من به سایت همسریابی ازدواج موقت حافظون که شده برمیگردم و این برگشتنم فقط و فقط به خاطر توئه.