نوید چپ چپ نگاهش کرد که سایت صیغه ساعتی شیراز دوباره گفت راس میگم اینجوری نگام نکن، نمیدونم نمیفهمی یا خودتو زدی به نفهمی، اون دختره عاشقته. جرمش فقط عشقه، اون چشمای گورتو باز کن ببینش، بب. .. نوید عصبی داد زد بس کن ساسان، بس کن! من نمیفهمم چرا همه از اون دختره دفاع میکنن، اون دختر جرمش خیلی بیشتر از عشقه! عشق اون باعث شد من خرد بشم! بشکنم! بمیرم! میفهمی! هنوز حرفهایی که به سایت صیغه ساعتی زدم توی مخ خودم میپیچه و ذره ذره ی وجودمو به آتیش میکشه! کاش یکی هم بود و منو درک میکرد! کاش یکی بود میفهمید درد منو! میفهمید دردِ بدیه وقتی تو چشمای کسی که عاشقشی زل بزنی و با لحنی که سردی ازش چکه میکنه بگی دوسش نداری! بگی نفرت داری ازش! بازیش دادی! بگی عاشق یکی دیگه هستی! این بار نعره زد: -میفهمی اینارو؟
تمام سایت صیغه ساعتی شیراز لرزید
نعره اش جوری بود که تمام سایت صیغه ساعتی شیراز لرزید؛ لرزید و درست بود حرفهایش! کنارش ایستاد؛از سرشانهاش فشرد تا بنشیند و با آهی کوتاه گفت: -باشه آروم باش... برادر من، عزیزِ من، من میفهممت اما باور کن سایت صیغه ساعتی در اصفهان هم تقصیری نداره، اون بیچاره که از هیچی خبر نداره...هر بلایی سر تو اومده مقصرش دایی حشمت و مامانته! نوید با جفت دستهایش شیشقه هایش را فشرد و چندبار پشت سر هم نفسی عمیق کشید؛ چشمهایش را محکم روی هم فشرد و نفسش را به بیرون فوت کرد؛ دستش را بلند کرد و به ساعت یادگاریه سایت صیغه ساعتی نگاه کرد؛نزدیک هفت شب بود.
سایت صیغه ساعتی در اهواز که دید کمی آرام شد باز گفت خواهش میکنم نوید، پاشو بریم یه کادویی بخر بریم خونه، گناه داره! خردش نکن جلو دوستاش! نوید نگاهش کرد؛خواست حرفی بزند که ساسان باز گفت جان سایت صیغه ساعتی در اهواز نه نگو، پاشو! خسته از رقصیدن با لبخند سمت سایت صیغه ساعتی در شیراز که جلوی آشپزخانه ایستاده بود قدم برداشت؛ روبرویش ایستاد چرا اینجا ایستادی سایت صیغه ساعتی مشهد؟ خو مثلا تولدته بیا یکم برقص! اما سایت صیغه ساعتی در مشهد نگران بود؛ نگران بود که نوید نیاید و آبرویش جلو دوستهایش برود!
جز سایت صیغه ساعتی در تهران که کسی از رابطه ی سردشان خبر نداشت!
جز سایت صیغه ساعتی در تهران که کسی از رابطه ی سردشان خبر نداشت! اما اینبار به سایت صیغه ساعتی در اصفهان هم چیزی نگفت؛ فقط با لبخندی مصلحتی گفت: -چشم سایت صیغه ساعتی خانم چشم، شما برو منم الان میام. سایت صیغه ساعتی در تهران با لبخند چشمکی حواله ی سایت صیغه ساعتی در شیراز کرد و بعد از برداشتن یک جام آب پرتقال سمت کاناپه رفت و رویش نشست. به چند نفر دختر. پسری که مشغول رقص بودند خیره بود؛ناخودآگاه تصویر نوید جلوی چشمهای بازش نقاشی شد!
انگار یک نفر قاب نقاشی صورتش را جلوی چشمهایش گرفته بود که دیگر هیچ چیز و هیچ کس را نمیدید! قلبش انگار موسیقی با ریتم تند مینواخت که آنگونه تپش گرفته بود! ناخودآگاه جام را توی دستش فشرد و چشمهایش بسته شدند! چندبار پشت سرهم نفسی عمیق کشید؛ با صدای سایت صیغه ساعتی شیراز چشمهایش را باز کرد و بلند شد؛ پسری که کنار سایت صیغه ساعتی در مشهد ایستاده بود عجیب به چشم سایت صیغه ساعتی آشنا می آمد!
کجا سیر میکردی سایت صیغه ساعتی در اصفهان؟
کجا سیر میکردی سایت صیغه ساعتی در اصفهان؟ دروغ گفت یکم سردرد دارم! میخوای برات قرص بیارم؟ لبخند زد مصلحتی نه مرسی خوب میشم، عادت به قرص ندارم! سایت صیغه ساعتی در شیراز سرش را تکان داد؛ اشاره ای به پسر کناریش که با لبخندی محو خیرهی سایت صیغه ساعتی بود کرد و گفت سیاوش، پسر خالم! سایت صیغه ساعتی در تهران جام را توی دستش جابجا کرد که سایت صیغه ساعتی مشهد دوباره گفت از تو پرسید که نامزدت کجاست.