ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل مریم
مریم
21 ساله از ساری
تصویر پروفایل سوریا
سوریا
42 ساله از اراک
تصویر پروفایل رضا
رضا
33 ساله از تهران
تصویر پروفایل محدثه
محدثه
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل امیر
امیر
43 ساله از خارج از کشور
تصویر پروفایل زهره
زهره
43 ساله از مشهد
تصویر پروفایل صحرا
صحرا
28 ساله از ارومیه
تصویر پروفایل هانا
هانا
27 ساله از خرم آباد
تصویر پروفایل امیر
امیر
39 ساله از تهران
تصویر پروفایل سیدمهدی
سیدمهدی
44 ساله از تبریز
تصویر پروفایل هنگامه❤محمدیان
هنگامه❤محمدیان
39 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل یونس
یونس
42 ساله از تهران

سایت صیغه حافظون در تهران

کانال ازدواج موقت حافظون مدت و بعد از طرد شدنم سایت صیغه حافظون جانب سروش داشتم در مقابل دیدنگام نقش می بست.به یاد غریبی ام در هنگام بارداری.

سایت صیغه حافظون در تهران - صیغه حافظون


تصویر سایت صیغه حافظون در تهران

چطور انسان ها ای قدر سریع تغییر رویه و رفتار می دهند؟انگار نه انگار که سایت صیغه حافظون تنها چهار الی پنج سال است که اینطور برای خودم زندگی راحت و بی دردسری داشتم اما حاال رفتارم دقیقاً مانند کسانی بود که ثبت نام همسریابی حافظون بوده ام. با این حال وضعیتم رو هنوز درک میکردم. در این مدتی که در باغ بودم. سایت صیغه حافظون با هر قدمی که در باغ برمی داشتم به یاد چهره رنجور و نگاه ملتمس سهیل ارغوان می افتادم. کانال ازدواج موقت حافظون می فهمیدم علت بذل و بخشش او چه بود. او مطمئن بود که من با رفتنم با خانه باغ هر ان به یادش خواهم افتاد. در این مدت دائماً سعی کرده بودم خوش بینانه تر با این جریان برخورد کنم تا بتوانم از او بگذرم اما به راستی نمی توانستم.

هر بار که حتی فکر بخشیدنش را می کردم ضربان قلبم بی اختیار تند می شد و قلب در سینه ام بی تابی می کرد. فکرم آزرده می شد و بی اختیار تمام مشکالتی که در کانال ازدواج موقت حافظون مدت و بعد از طرد شدنم سایت صیغه حافظون جانب سروش داشتم در مقابل دیدنگام نقش می بست.به یاد غریبی ام در هنگام بارداری. به یاد لحظه های که به امید دیدن همسرم در هنگام فارغ شدنم بودم و او را ندیدم. به یاد لحظه های که بی رحمانه برچسب بی پدر بر پیشانی فرزندم زدند. به یاد گریه ها و بی تابی هایم در شب های تنهایی. به یاد لحظه های پر عذابی که برایم خواستگاری می آمد و هر بار می رنجیدم. به یاد آن روزی که سامان برای اولین بار سایت جدید حافظون رو به نام بابا خواند و قلبم دیوانه وار لرزید...

با تکان دستی جلوی دیدگانم به خودم امدم و به پرستو همان دختر جوان روبرو شدم. او با چشمانش طوری نگاهم می کرد که در ان ترحم موج می زد. حتماً پیش خودش من رو دیوانه ای بی آزار فرض کرده بود.لبخند زدم و او گفت: -ثبت نام همسریابی حافظون مهمونتون رسید. وقتی جمله اش تمام شد چنان از روی صندلی پریدم که صندلی به پشت روی زمین افتاد.

کانال ازدواج موقت حافظون کجاست؟

دستپاچه بی توجه به افتادن دستپاچه پرسیدم: دستم رو گرفت و کانال ازدواج موقت حافظون کجاست؟ -خانم جان آروم باشید. تازه درب رو براش باز کردیم... او را کنار زدم و با سرعت آشپزخانه خارج شدم و بعد که تازه یادم افتاد به او سفارشات الزم رو نکردم به عقب برگشتم و گفتم: -ببین پرستو هیچ کسی چیزی برای پذیرایی نمیاره جز سایت جدید حافظون.متوجه شدی؟

او سرش رو تکون داد و من با عجله از آشپزخانه خارج شدم و در آینه قدی کنار درب آشپزخانه خودم رو نگاه کردم. ثبت نام همسریابی حافظون مشکی ام رو روی سرم مرتب کردم و به سرعت به سمت راهرویی که پشت پذیرایی قرار داشت رفتم. تا بتوانم به راحتی یک دل سیر او را سایت صیغه حافظون کنم تا تالفی این همه مدتی که او را ندیدم در بیارم. اون قدر استرس وجودم رو گرفته بود که حتی صدای کانال ازدواج موقت حافظون شمار ساعت کنار دستم روی اعصابم خط می کشید و من از ترس دیده شدن روی مبل نشسته بودم و حتی بی اختیار نفسم رو در سینه ام حبس کرده بودم. لحظه های کش دار سخت عصبی ام کرده بود و نمیتونستم کاری بکنم. باالخره انتظار به سر رسید و صدای نرم و لطیف او را شنیدم.

سایت جدید حافظون رو پس از مکثی شنیدم

بفرماییید داخل پذیرایی بنشینید تا خانم رو صدا کنم. -معصومه خانم. صدای سایت جدید حافظون رو پس از مکثی شنیدم که گفت: -بله سروش خان. -خانمتون کجا هستند؟

راستش ایشون داشتن مطالعه میکردند. تا شما تشریف داشته باشید می فرستم صداشون کنن... -چقدر اینجا تغییر کرده! -بله درخواست خانم بوده. -اتفاقاً دکوراسیون جدید قشنگترش کرده. -لطف دارید ثبت نام همسریابی حافظون.... و بعد صدای قدم های آنها رو شنیدم که هر لحظه نزدیک و نزدیک تر میشد. قلبم چنان تو سینه ام بی تابی میکرد که هر لحظه حس میکردم سروش و معصومه خانم صدای آن را می شنوند. از شدت ترسم دستم رو جلوی دهانم گذاشته بودم تا صدایم بلند نشود. بی اختیار اشک می ریختم. لحظه ای بعد سایه سایت جدید حافظون رو دیدم که روی یکی از مبل ها نشست

مطالب مشابه