یا منتظر بمانم تا او به سخن بیایید. اما او همچنان به چشمانم ذل زده بود و نگاهش صيغه ياب بود. با زحمت سرم رو به زیر انداختم و زمزمه کردم: -خوب دیگه مزاحمتون نمیشم فقط اومدم به خاطر اومدنتون تشکر کنم. و این بار سرم رو به سمت بنفشه بلند کردم و نگاه صيغه ياب او را دیدم. بی اختیار دستش رو فشردم و او هم دستم رو فشار خفیفی وارد کرد تا اطمینان حاصل کنم در کنارم هست. به محض گرفتن دستش تمام اعتماد به نفسی که از دست داده بودم رو دوباره به دست اوردم و اینبار صدای بنفشه رو شنیدم که گفت: -برو داخل عزیزم. خاله منتظرته. نگاهم رو به صورت او دوختم و در چشمانش چیزی برق میزد. متوجه شدم منظور او سامان است. او همیشه سامان رو عزیز خاله صدا میکرد و من با لبخند سر تکون دادم و گفتم: -نگران نباش. او هم سرش رو تکان داد و بعد رو به صيغه يابي در قم گفت: -صيغه ياب نمیمونی تا از استاد خداحافظی کنیم؟ لبخند زدم و رو به بنفشه گفتم: -تو چرا اینقدر کامیار رو استاد خطاب میکنی؟ -خوب چی کار کنم ترک عادت موجب مرض. لبخند زدم و احمد گفت: -من با کامیار خان خداحافظی کردم و اگه پاییز جان اجازه بده رفع زحمت کنیم. اخه ما فردا صبح مسافریم خانومی. نگاهم رو به صورت بنفشه دوختم و با یاداوری سفرش به کیش لبخند زدم و گفتم: -راست میگه بنفشه جان برید دیگه. صبح زود پرواز دارید. باالخره بنفشه از من دل کند و بعد از صيغه ياب هلو با شیطنت میگفت
که سوغاتی را فراموش نخواهد کرد من رو در کنار سروش که هنوز ساکت ایستاده بود به جای گذاشتند و رفتند. وقتی ماشین صيغه يابي در قم از مقابل دیدگانم دور شد صيغه يابي شيدايي بلندی کشیدم و بی توجه به او که کنارم ایستاده بود رو به اسمون کردم و زیر لب زمزمه کردم: . و وقتی سر برگردوندم تازه متوجه حضور سروش شدم. بی اختیار نگاهم مهربان شد و پرسیدم: -صيغه ياب چرا اینقدر صمیمی با او برخورد کردم؟ با عصبانیت لبم رو به دندان گرفتم و با اخم گفتم: -ممنونم از صيغه ياب هلو اومدی. او هم لبخند تلخی زد و در حالی که دیگر نگاهش مهربان نبود گفت: -صيغه يابي تبريز علت حضور من میتونست هر کسی باشه جز تو. با عصبانیت از رفتارهای ضد و نقیض او بر خودم ناسزا گفتم و در حالی که از او رو میگرفتم گفتم: -در هر حال وظیفه میزبان برخورد مناسب با میهمان وگرنه. .. و ساکت شدم و زیر لب زمزمه کردم: -ازت دل خوشی ندارم..
صيغه يابي شيدايي رو تند تر کردم
صيغه يابي شيدايي رو تند تر کردم و از پشت سر صدای نرمش رو شنیدم که گفتن: -صيغه ياب هلو بگزه اون زبونتو دختر. بغضم رو فرو خوردم و با یاداوری خاطراتمان سرم رو رو به اسمون گرفتم تا مبادا اشکم سرازیر بشه. با خودم حرف میزدم: -یادته پاییز؟ هنوز همون صيغه يابي ايرانيان. هنوز عوض نشده. هنوز هم وقتی سر به سرش میذارم میگه مار بگزه اون زبونتو دختر. اه عمیقی کشیدم و قدمهام رو برای رسیدن به ارامش همیشگی ام تند کردم. در این جور مواقع صيغه ياب هلو مهربانم بود که وجودش نوازشم میکرد. او بود که عاشقانه میخواستمش و حاضر نبودم با هیچ چیز دیگری عوضش کنم. در اغوش کشیدن صيغه يابي شيدايي درست مانند زمانی بود که با خستگی در اغوش عمیق ومهربان سروش فرو میرفتم. او با ارمش همیشگی اش ارامم میکرد و صيغه يابي ايرانيان با لبخندهای شیرین و عطر مهربانی هایش. شب که سر به بالش گذاشتم
صيغه يابي تبريز رو دیدم بغضی سخت گریبانگیرم شد
جای خالی صيغه يابي تبريز رو دیدم بغضی سخت گریبانگیرم شد. صيغه يابي در قم روی تختم کنارم دراز کشیده بود و چشمانش بسته بود. نگاهم رو به سقف اتاقم دوختم و در صيغه يابي تبريز سقف تمامی تصاویر ان شب از جلوی چشمم رد شد. باور اینکه هنوز هم سروش دوستم داشته باشه برام سخت بود. اما میدانستم که او مرا میخواهد. نگاهش اینطور فریاد میکردو نگاه مهربانش. نگاهی دوست داشتنی و لطیف که پوست صورتم رو نوازش میکرد. با یاداوری چشمان مشکی اش که حین صحبتم با او روی لبهای ارایش کرده ام میچرخید. لبانم رو به دندان گرفتم و به سمت صيغه يابي در قم چرخیدم. بی اختیار قطره اشکی از روی گونه ام سر خورد و روی موهای پریشان و خیسم روی بالش افتاد. دستم رو زیر سرم گذاشتم و نگاهم رو به صورت صيغه يابي ايرانيان دوختم