سایت شوهر تن عریانش رو روی اب پخش کرده بود و باد به موج ها حرکت میدادند و با هر تکانی تن عریان مهتاب رو نوازش میکرد. هنوز صدای موسیقی می امد و به قدری صدا شاد و قشنگ بود که دستهایم به رقص در امده بود. سایت شوهر که شیطنت رو در نگاهم میخواند و من خودم حس شاعر شدن بهم دست داده بود دست او را گرفتم و با هم به داخل سالن برگشتیم. با دیدن میزمان که خالی از حضور سروش بود لبخند بی رحمانه ای زدم و به همراه سایت شوهر به سمت میز رفتیم. مامان با دیدن من با برافروختگی گفت: -چقدر مردم پرو هستند به. لبخند تلخم رو پررنگتر کردم و گفتم: -مامان جون خوب اومده بود احوالپرسی. گناه که نکرده. بده احترام گذاشت؟ مامان با نگاه تند و تیزی گفت: -بیخود کرده. بچه ام رو االخون واالخون کرده حاال با چه رویی اومده احوالپرسی؟ سرم رو تکون دادم و پیش خودم گفتم خوب اگه شما هم جای سروش بودی حق رو به خودت میدادی. مامان که نگاه بی تفاوت من رو دید با بغض اشکی که گوشه چشمش جمع شده بود رو با پر روسریش پاک کرد و گفت: بمیرم برا غریبیت مادر. اگه بابات زنده بود...
سایت همسریابی با شماره نگاه کردم
و بعد به گریه افتاد. با ناراحتی به کنارش رفتم و به سایت همسریابی با شماره نگاه کردم. سایت همسریابی دائم کاملا رایگان دست مامان رو گرفت و گفت: -وای مامان االن وقت این حرفها نیست که. بعدشم این دو تا خودشون عاقل و سایت همسریابی با شماره میدونن باید چی کار کنن... مامان رو بوسیدم و او سرمر و نوازش کرد و گفت: -سایت شوهر فداش بشم. بچه ام همش میریزه تو خودش. دیگه نمیتونستم اونجا بایستم. هر لحظه امکان ریزش اشکهایم بود. با ناراحتی او را ترک کردم و در میان جمعیت شروع به قدم زدن کردم. ادمها مثل ریگ در هم می لولیدند. زن ها و مردها دست در دست وکنار هم می رقصیند و صدای خنده های کذایی انها روی نرم میرفت. به سایت همسریابی با شماره نگاه میکردم و در دلم میگفتم چقدر خوش هستند. در همان میان چشمم به بنفشه و احمد افتاد که میان جمعیت می رقصیدند. رقص نور باعث شده بود که چشم چشم رو نبینه.
سایت همسریابی دائم کاملا رایگان سعی کردم
سایت همسریابی دائم کاملا رایگان سعی کردم درست جایی بایستم. انگار که تصاویر قطع و وصل میشدند و سایت شوهریابی با عکس مانند ادم اهنی حرکت میکردند. از تصور این صحنه بی اختیار لبخند زدم و در همان لحظه صدای خنده دختری از نزدیکی گوشم باعث شد سر برگردوندم. با دیدن او کم مانده بود غالب تهی کنم. من این دختر اینجا چه میکرد؟ کمی دقت کردم. او با لباس مفتزحی در حالی که کنار مردی ایستاده بود گرم خنده بود. مرد پشتش به من بود و من تنها کت وشلوارش رو میدیدم.پری با سرخوشی موهای شینیون شده اش رو که این بار به رنگ بلوند روشن بود رو از روی گونه اش کنار زد و سر در گوش مرد جوان چیزی گفت و بعد خنده ای مستانه زد. بی اختیار با دیدن او همه وجودم سرشار از نفرت شد. لباس قرمز تنگش که اندام ظزیفش رو به زحمت در خود جا داده بود هر ان به سمت پارگی میرفت.
کفشهای پاشنه بلندش قدش رو بلندتر از انچه بود نشان میداد و در تاریک روشن سالن بی شباهت به جودی سایت شوهریابی با عکس با ان پاهای بلند و دراز نبود. از تصور ان فکر خنده ام گرفت و در همان لحظه نگاه وقیح او هم روی چشمهای من ثابت موند و بعد از لحظه ای پوزخندی مزحک به لبان قرمز رنگش اضافه شد و با ابرویی سایت همسریابی دائم کاملا رایگان برده به مردی که روبرویش ایستاده بود چیزی گفت و چند لحظه بعد ان مرد هم به سمتم چرخید. از دیدن سروش در کنار او کم مانده بود قالب تهی کنم. من... سایت همسریابی با شماره نمیشد که او دست در دست سروش اونجا ایستاده باشه. اون همسر من بود. چطور به خودش اجازه میداد در هنگامی که هنوز من به عنوان همسرش هستم با دختری مانند سایت شوهریابی با عکس که من از او متنفر بودم به مهمانی برود. سروش هم با نگاهی که هیچ از ان سر در نمی اوردم نگاهم میکرد و لبخندی به لب دشات. بی اختیار توجه ام به دستهای انان جلب شد. سایت شوهریابی با عکس دست سروش رو در دست داشت و سایت همسریابی دائم کاملا رایگان رو نوازش میکرد. بغضی سخت گلویم رو فشرد. بی اختیار رو برگردوندم و به سرعت از سالن خارج شدم.