شبکه همسریابی دو همدل بیرون را نمیبینید؟ نگاهش کردم و گفتم: -باید شبکه همسریابی دو همدلم رو برگردونیم. -الینا این کار بسیار خطرناک است! مقدار کمی از دروازه باز شد. جیکوب نگاهی بهمون انداخت و غیب شد. فقط سایهی کمرنگی ازش دیدهمیدونم. میشد که بهسرعت به شبکه همسریابی دو همدله رسید. چرا؟ چرا همون موقع نرفت و شبکه همسریابی دو همدل سایت جدید رو نجات نداد! چرا من رو کشید توی کاخ و نذاشت حداقل من برم؟ هنوز یک دقیقه از رفتنش نگذشته بود که چیزی از دروازه گذشت و داخل شد. به طرفش دویدم و کنار جیکوب ایستادم.
شبکه همسریابی دو همدل شوکه کنارش زانو زد.
خم شد و شبکه همسریابی دو همدلم رو از توی آغوشش روی زمین گذاشت. شبکه همسریابی دو همدل شوکه کنارش زانو زد. اشکان رو صدا زدم. خودش رو به آوینا رسوند و کنارش نشست. بچهها همه دور شبکه همسریابی دو همدله جمع شده بودن و پرغصه بهش خیره شده بودن. اشکان با چشمهای بسته، دستش رو روی سینهاش گذاشت و چیزی زیر لب زمزمه کرد. شبکه همسریابی دو همدلا غمگینی به شبکه همسریابی دو همدل سایت جدید انداختم. نصف بدنش سوخته و ملتهب بود. صورت قشنگش قرمز بود و یکی در میون نفس میکشید. با درد چشمهام رو روی هم فشردم. حواسم متوجه آئیل شد. ناباور به شبکه همسریابی دو همدلم نگاه میکرد و دست درازشدهاش نیمهی راه برمیگشت.
دستی به شبکه همسریابی دو همدل کشید
لبم رو گزیدم و منتظر شدم تا اشکان تالشش رو بکنه. چند دقیقهای گذشته بود؛ اما کار اشکان هنوز تموم نشده بود. دستی به شبکه همسریابی دو همدل کشیدم و کنارش نشستم. رنگ از صورتش پریده بود و مشخص بود که چهقدر انرژی داره صرف میکنه. کمکم نور کمرنگی از دستش خارج شد و وارد قفسه سینه آوینا شد. به صورت شبکه همسریابی دو همدل سایت جدید خیره شدم. نالهی ضعیفی کرد و آروم شبکه همسریابی دو همدل سایت پلکهاش رو باز کرد. به محض بازکردن چشمهاش، با صورت شبکه همسریابی دو همدلا مواجه شد. اشکی از گوشهی چشمش راه پیدا کرد. نگاه ازشون گرفتم و همراه اشکان که بهم اشاره کرد، از جام بلند شدم و از جمع فاصله گرفتیم. منتظر بهش خیره شدم.
برای گفتن حرفش دودل بود و این از نگاهش کامال مشخص بود. پیشقدم شدم و پرسیدم: -اتفاقی افتاده؟ سرش رو با تاسف تکون داد و گفت: -وضعیت شبکه همسریابی دو همدلا اونقدر خوب نیست که بخواد زنده بمونه. با چشمهای شبکه همسریابی دو همدل سایت نگاهش کردم. اما اون االن چشمهاش رو باز کرد! داره نفس میکشه. با دست اشاره کرد که آروم باشم. منتظر نگاهش کردم. سوختگی سطحی نیست. سوختگی تا کوچکترین اعضای بدنش نفوذ کرده و یکی از ششهاش شبکه همسریابی دو همدله ازآره میدونم. اون شبکه همسریابی دو همدل چشمهاش بازه و داره نفس میکشه؛ اما نصف بیشتری از بدنش سوخته و این بین رفته. لبم رو گزیدم و گفتم: -پس بهتر نبود نجاتش نمیدادین؟ میگفتین که دیگه برنمیگرده. -شبکه همسریابی دو همدل سایت گفتم اینکار رو بکنه. به شبکه همسریابی دو همدلا که کنارمون ایستاد نگاه کردم و پرسیدم: -چرا؟ میخواستین آئیل رو زجرکش کنین؟