و بهطرف ارشیا برگشتم. گفتم: -سایت رسمی زنان صیغه ای بگو ببینم چیشده؟ لبش رو گزید و گفت: یه چیزهایی فهمیدم که اصال خوب نیست. کنجکاو گفتم: -من نبودم چیزی شده؟ سرش رو تکون داد و گفت: -اون که آره؛ اما یه چیز مهمتر در مورد نریمان فهمیدم. تند گفتم: -خب؟ سایت رسمی زنان صیغه ای فهمیدی؟ -الینا قول بده فعال به روی خودت نیاری. نباید بفهمه که میدونیم. پرحرص گفتم: -باشه. بگو دیگه! -بذار اول تمام چیزهایی رو که از اول جستجو کردم و فهمیدم و بهت نگفتم رو بگم. کالفه دستی به صورتم کشیدم و گفتم: -خیلی خب بگو. نگاهی به اطراف کرد و گفت: -سایت رسمی زنان صیغه ای اون گوشه بشینیم حرفهام زیاده. دنبالش راه افتادم و روی سنگهای مربعی که گوشهترین نقطهی ممکن بود نشستیم. گفت: -خب. به صورتش خیره شدم. نگاهی بهم انداخت و گفت: -میدونم اونقدر درگیر بودی که وقت سوال کردن و سر در آوردن از خیلی چیزها رو نداشتی.
سایت رسمی زنان صیغه ایران قضیه منفجر کردن
من االن دونهبهدونه برات میگم که وقتی باهاشون برخوردی گیج نزنی. سرم رو به معنی باشه تکون دادم. گفت: -سایت رسمی زنان صیغه ایران قضیه منفجر کردن سایت رسمی زنان صیغه اینستا و این خبرها رو میدونی؟ -اصال بهنظرت وقت کردم که بدونم؟ جواب داد: -خب نه! بهنظرم اونروز که شما تولد شاهرخ دعوت بودین همهچیز اتفاق افتاده. من اون روز نرفتم مدرسه. خودم رو زده بودم به مریضی. خالصهش رو برات بگم که طول نکشه. سایت رسمی زنان صیغه ای اومد در خونهمون. نمیدونم چی به مامان گفت و چهطور سایت رسمی زنان صیغه ایران رو راضی کرد که مامان خودش من رو حاضر کرد و باهاش فرستاد. من اصال گیج شده بودم که اون کیه. با تلپورت بردم توی یه آپارتمانی پیش نریمان. اونجا حافظهم رو پاک کردن. بعد دیگه مطیعشون شده بودم. هیچی یادم نبود و االن هم چیز دقیقی یادم نیست و اطالعاتی که دارم سایت رسمی زنان صیغه اینستا بهت میدم رو از دیاکو گرفتم. همون روزی که شما از دانشگاه اومدین، نریمان از صبحش داشته کارای مرخصیتون رو میکرده
سایت رسمی زنان صیغه ایرانیان روز ظهر
اما باز هم نمیدونم با چه شگردی. خالصهی کالم اینکه، سایت رسمی زنان صیغه ایرانیان روز ظهر یه ماشین رو طرف دامغان منفجر میکنن و سام طوری برنامهریزی میکنه که من، تو و ندا، توی ماشین بودیم و کامل از بین رفتیم. یعنی حتی جنازههامون هم نمونده. فقط خاکستر پیدا کردن. اینکه چهطور ثابت کردن که ما اون تو بودیم سایت رسمی زنان صیغه اینستا مجهوله. دستم رو باال گرفتم و گفتم: -سایت رسمی زنان صیغه ایر یک دقیقه صبر کن تا این رو هضم کنم. یعنی شبی که تولد شاهرخ بود، ما کامال مرده بودیم. همهچی آماده بوده بدون اینکه من خبر داشته باشم! سرش رو تکون داد و گفت: -سایت رسمی زنان صیغه ایرانیان. خیلی خب این بحث تموم. میترسم سروکلهی یکی پیدا بشه نتونم همهچیز رو بهت بگم. گفتم: -باشه برو بعدی شاید زیاد مهم نباشه؛ اما هست. برنامهای که توی لپتاپ سایت رسمی زنان صیغه ایر هست
یک برنامه کامال فوق نمیتونی پیدا کنی که مثال یه اتفاق توی سایت رسمی زنان صیغه اینستا بیفته بعد ما که شمال کشوریم ده دقیقه بعد، ازش خبردار بشیم. سرم رو تکون دادم و گفتم: -خب سایت رسمی زنان صیغه ای در مشهد رو خودم میدونستم. بقیهش؟ لبهاش رو روی هم فشرد و گفت: -نریمان داره خیلی چیزها رو از تو و بقیه مخفی میکنه. نمیخواد بذاره تو موفق بشی؛ سایت رسمی زنان صیغه ایر همهش سد راهت میشه. حتی امروز جیکوب رو فرستاده بوده که نقشهات رو بههم بریزه؛ اما مثل اینکه موفق نشده. سایت رسمی زنان صیغه ای سایت رسمی زنان صیغه ای در تهران هم که تو رفته بودی، همهش با خودش درگیر بود. سایت رسمی زنان صیغه ایر سایت رسمی زنان صیغه ای در مشهد کارهاش رو نمیدونم؛ اما بعدا میفهمم. -اینم میدونستم که برای من جاسوس گذاشته