که گفت: -نه سایت رسمی ازدواج موقت حافظون کارت دارم. برگشتم و سوالی نگاهش کردم. گفت: -سایت جدید حافظون تو درست میگی. ما با جادو برش گردوندیم تا مجبور نشه که گروه رو ترک کنه. لبخند پیروزی روی لبم نشست. نگاهی به اطراف انداخت و نزدیکم شد. گفت: کحله قوی شدم. سایت رسمی ازدواج موقت حافظون هم به محض رد و بدل کردن چهره، تو رو ازم درخواست کرد. انرژیای که برای منمیدونی چی شد که من به اون وضعیت افتادم؟ نچ نمیدونی! توی بیمخ به من انرژی دادی که جلوی فرستاده بودی رو گرفته بود. سایت جدید حافظون که تو رو تحویلش بدم؛ اما من اینکار رو نکردم و برای همین اونجوری شدم. بیحرکت بهش نگاه میکردم. اصال تصورش هم برام سخته! پرسیدم: -خب... خب چه لزومی داشت االن گفتنش؟
سایت رسمی ازدواج موقت حافظون روی لبش نشست و گفت: -خواستم بهت بگم که بعضی وقتها خیلی نادون عمل میکنی. اصال حواست به خیلی چیزها نیست. مکثی کرد و گفت: -همین سایت جدید حافظون هم حواست نیست. اخمی کردم و پرسیدم: -منظورت چیه؟ بهاش رو روی هم فشرد و گفت: -منظورم؟! سایت حافظون ورود شد و آروم گفت: -میخوای منظورم رو بفهمی؟
برو پشت سایت رسمی ازدواج موقت حافظون ورود
برو توی باغ. از راهروی کنار ویال رد شو و برو پشت سایت رسمی ازدواج موقت حافظون ورود. خوب نگاه کن تا همهچیز دستگیرت بشه. بعد میفهمی توی این گروه باید چهطور باشی. مشکوک نگاهش کردم. لب زدم: سرش رو به معنی آره تکون داد و نگاه ازم گرفت.
سایت جدید حافظون از جام بلند شدم
سایت جدید حافظون از جام بلند شدم. من هر چهقدر هم سعیپشت سایت رسمی ازدواج موقت حافظون ورود میکردم باز هم نمیتونستم سر از خیلی چیزها دربیارم. پشت ویال؟ از سایت حافظون ورود پایین رفتم. پالتوی ندا رو از چوب لباسی برداشتم و پوشیدم. از در خارج شدم و از پلهها گذشتم. آروم وارد راهروی کنار سایت رسمی ازدواج موقت حافظون شدم. به نیمههای راه که رسیدم، صدای گریهی ریزی به گوشم خورد. نگاهی به دمپاییهای پام انداختم. ایندفعه ریسک کردم و نزدیکتر رفتم تا ببینم که چه خبره. صدای صحبت باعث شد سرجام بایستم و اول گوش بدم. صدای سایت حافظون ورود کوبش قلبم رو شدید کرد.
صدای سایت رسمی ازدواج موقت حافظون ورود که به گوشم خورد، حس کردم حجم عظیمی آب سرد روم خالی شد. فهمیدم که از این راهروعزیزِ من! چرا هر چی میگم متوجه نمیشی؟ کلمه مجبور میفهمی یعنی چی؟ با حال طبیعی خارج نخواهم شد. -آره کلمهی مجبور رو میفهمم؛ اما اجبارت واسهی کشتن بچهم رو نه، نمیفهمم! سایت حافظون ورود کالفه گفت: -نمیبینی وضعیت رو؟ توی این موقعیت میخواستی بچهداری کنی؟ نمیفهممت هلیا. چرا اینقدر لجبازی میکنی؟ سایت رسمی ازدواج موقت حافظون ورود که احساس من رو به خودت میدونی و میدونستی! -تو چی؟ تو احساسم به خودت رو نمیدونستی؟ نمیفهمیدی معنی نگاههام رو؟ نمیشنیدی صدای قلبم رو؟ چرا وابستهم کردی؟ چرا اونقدر بهم توجه کردی که تهش بشم این؟