پر پر میزد انقدر گریه کرده بود که هنوزم چشاش پف داره... مشتی به سینه بردیا زد و بلند تر داد زدو گفت: بهت اجازه نمیدم همش اذیتش کنی سایت دوستیابی اناهیتال...اون برام مثل اتوساس....مو از سرش کم بشه من میدونم باتو به عضویت در سایت همسریابی اناهیتا نردیک تر شد که خودمو انداختم وسطشون و از پشت به بردیا چسبیدم و گفتم: داداش اروم باش سایت دوستیابی اناهیتا دعوا نکنین دستامو گذاشتم رو سرم و گفتم: انقد داد نزنین سرم داره میترکه سایت دوستیابی اناهیتال پوز خندی زد و رفت سمت درو گفت: به خودت افتخار کن اقا بردیا...کم کم داری از بین میبریش. ..
بشین تماشا کن کارت حرف نداشت! بعد سایت دوستیابی اناهیتان از خونه باسرعت زد بیرون که بردیا هم بعد از چند ثانیه رفت دنبالش... با عجز نشستم کنار پله ها رو زمین و سرمو گرفتم بین دستام...چرا تموم نمیشه...چرا اروم نمیشیم؟ محیا دستمو گرفت و بلندم کرد نشستیم رو مبل....تمناهم نشست کنارم که سرمو گذاشتم رو شونش و چشامو بستم.... صدای سامیار بلند شد_هستی اگه حالت خیلی بده ببرمت دکتر اروم گفتم: خوبم صدای نفسای عمیقش میمومد... داشت خودشو اروم میکرد....اروم گفت: انقد سایت دوستیابی اناهیتان اذیت نکن همه چی بریم تهران تموم میشه ارومتر ادامه سایت دوستیابی اناهیتا امیدوارم بدون جنگو دعوا تموم بشه بعد از اینکه محیا و تمنا بزور غذا به خوردم دادن راه افتادم سمت اتاقم که تو راهرو دستم کشیده شدو محکم خوردم به دیوار...
سایت دوستیابی اناهیتان ببینم کی رم کرده
باتعجب سرمو اوردم سایت دوستیابی اناهیتان ببینم کی رم کرده که با عضویت در سایت همسریابی اناهیتا روبرو شدم...از چشاش اتیش میبارید...مچ دستمو به دیوار فشار دادو اروم گفت: سایت دوستیابی اناهیتال از زندگی بردیا بکش بیرون ناخودآگاه خندم گرفت...چرا همه میخوان ماازهم دوربشیم؟....بادیدن خندم حرصش گرفتو دستمو بیشتر فشارداد و گفت: دارم باهات جدی حرف میزنم تو باید از زندگی بردیا بری بیرون خب دیگه سکوت بسه دور برداشته سایت دوستیابی اناهیتا...مچ دستمو با یه حرکت از دستش در اوردم و بهش نردیک شدم....
چیزی نداری از عضویت در سایت همسریابی اناهیتا باهات اشنا شد
نگاهم میخ چشاش بود مثل خودش اروم گفتم: اونوقت چرا باید همچین حماقتی کنم؟ پوزخندی زد و گفت: چون بجز دردسر واس بردیا چیزی نداری از عضویت در سایت همسریابی اناهیتا باهات اشنا شده بخاطر تو هرروز یه مشکلی داره) باحرص ادامه داد (تو دانشگاه که بادیگارد خانومه دیروزم که واس خواستگار جنابعالی مست کرد و تهشم از حال رفت سایت دوستیابی اناهیتال بغل کردم و با خونسردی گفتم: تموم شد؟ بدون اینکه نگام کنه با نگاش داشت تو ذهنش تیکه تیکم میکرد...لبخند حرص دراری زدم و گفتم: مسائل منو سایت دوستیابی اناهیتا به کسی ربط نداره..خودمون میدونیم که باهم باشیم یانه...به مزاحمایی مثل توأم کوچیک ترین اهمیتی نمیدیم چرخیدم برم تو اتاق که دوباره دستمو کشیدو چسبوندم به دیوار با عصبانیت گفت: هستی بردیا ماله منه پاتو از سایت دوستیابی اناهیتان من بکش بیرون دستمو از دستش دراوردمو خونسرد گفتم: خوب نیست ادم به مال مردم چشم داشته باشه...) به چشاش با انگشتم اشاره کردم (چشماتو از رو عشقم بردار پوزخندی زدو گفت: فکر کردی بردیا باهات میمونه؟