را مگه خجالت داره؟مگه نمیگی ذهنت نمیکشه. سرت رو بگیر سایت حمسر یابی و با افتخار بگو سایت همسریابی هلو نمیکشه و نقض کن حرف دانشمندها رو که میگن انیشتن از یک سوم ذهنش برای تمامی عمرش استفاده کرده. آره سرت رو بگیر باال و بگو ذهنم نمیکشه و میخوام بشینم توی خونه تا یه کسی که مثل من ذهنش نمیکشه بیاد دستم رو بگیره و ببره تا با هم سایت حمسر یابی کنیم و سر یک سال نشده بچه دار بشیم. پاییز باورت نمیشه که دختر با چشمهای گرد شده داشت نگاهم میکرد.
سایت همسریابی شیدایی آخرین بار نگاهش کردم
سایت همسریابی شیدایی آخرین بار نگاهش کردم و گفتم که سرت رو ننداز پایین و از مدرسه بدون خداحافظی از دوستم خارج شدم. باورت نمیشه اونقدر عصبی شده بودم که حد و سایت همسریابی هلو نداشت نمیدونم چرا این مردم اینقدر نادونن. راست میگن که آدم هر چی بیشتر نادون باشه بیشتر متعصبتر میشه. به جای اینکه ماردش به دخترش بفهمونه که هر چقدر درس بخونه به علم و ترقی ذهن خودش کمک داره داره تشویقش میکنه که درسش رو رها کنه که چرا چون دو سال دیگه میخواد بره خونه شوهر و کهنه شوری کنه. سرم رو تکون دادم و گفتم: -سایت حمسر یابی خودت که میدونی توی این جامعه ای که ما داریم زندگی میکنیم هیچ کس نمیخواد به ارزش سایت همسریابی پی ببره. همه سایت همسریابی توران رو به عنوان ماشین جوجه کشی و کلفت خونه میشناسند. بهار سر برگردوند و با عصبانیتی که سایت همسریابی شیدایی کم در وجودش ظاهر میشد گفت: -همه عالم و آدم اشتباه میکنند. من و تو هم اشتباه میکنیم. ما اصالً هدفمون و نوع زندگیمون اشتباه ما اگر به خودمون ثابت کنیم که ارزشمون خیلی بیشتر از اونی هست که داریم می بینیم بقیه هم مغلوب میشند. سایت همسریابی هلو دیگه گذشته اون سالهایی که دخترها سایت حمسر یابی اومده زنده به گور میکردند.
دیگه االن توی هند هم اونقدر از دختر بودن فرزندانشون ناراحت هستند هم سر دخترها این بال رو نمیارن. توی هند آقایون دستشون رو میزارن توی جیبشون و خانواده دختر براشون عروسی و جهیزیه میگیرند. اونوقت باز هم سایت حمسر یابی توران در خانواده شوهر هیچ ارزشی نداره. چرا پاییز؟ با تعجب نگاهش کردم و با سستی گفتم: -سایت همسریابی مشکلی پیش اومده؟ تو هیچ وقت راجع به این موضوع اینطور بحث نمیکردی. همیشه با آرامش قضیه رو حل میکردی. سایت همسریابی آغاز نو شده؟ سر تکون داد و برگشت سمت سماور تا لیوان ها رو از چای پر کنه و در همون حال گفت: -معذرت میخوام خیلی تند رفتم. نه مشکلی پیش نیومده اما دیدن اون دختر خیلی توی اعصابم تاثیر گذاشت.
سایت همسریابی هلو همش حرفهای مامان توی ذهنم سو سو میزد
توی راه که داشتم سایت همسریابی هلو همش حرفهای مامان توی ذهنم سو سو میزد که به ما هم میگفت درس رو میخواید چی کار آخرش باید سایت همسریابی تبیان خونه شوهر. یادم افتاد که با چه عذابی سایت همسریابی شیدایی و بابا رو راضی کردیم تا بزارند درسمون رو بخونیم. ما خودمون با عالقه درس میخوندیم نمیزاشتند اون وقت پدر های سایت همسریابی برای قبولی بچه های تن پرورشون حاضرن چقدر پول خرج کنند تا بچه شون قبول بشه. خیلی سخته پاییز اونقدر به ذهنم فشار اومد که دلم میخواست تو خیابون داد بزنم و بگم کی میخواید این عقاید پوچ و مزحکتون رو بریزید دور. تا کی مردم میخوان اینقدر نادون سایت همسریابی آغاز نو بمونن؟ وقتی به این فکر میکنم که مردم اون زمون وقتی مدرسه باز شده بود به محصل ها بی دین و ملهد میگفتند چقدر سایت همسریابی میشم... نفس عمیقی کشید و با سینی چایی به سمت من که لبه اوپن ایستاده بودم اومد. رد نی نی چشمای عسلیش غمی عمیق نهفته بود. با یاد آوریش به یاد دانشگاه رفتن خودمون افتادیم. مامان رو به بابا میگفت که چرا میخوای این همه خرج دفتر و کتابشون بکنی اینها سایت همسریابی آغاز نو میخوان برن خونه شوهر. سایت همسریابی تبیان راست میگفت مردم خیلی نادون بودند. واقعاً کی میخواستند دست از عقاید عصر حجری بردارند؟ هر دو روی سایت همسریابی توران کنار هم نشسته بودیم و غرق در افکار خودمون بودیم.من به این فکر میکردم