سعید دو پله را با تعجب پایین آمدمن پایینم! عه! تو که حاضری! نرگس بدو! دیر شد بابا! دوباره بالا برگشت و سهند تا خواست برگردد، حافظون مشهد کنارش رسید: سهند ببینمت ؟ با لبخند کجی که به حال و هوایش کامال می آمد، دست در جیب شلوارش فرو کرد و کمی عقب تر رفت! سلیقه ی مامانِ مراقب باش ایراد نگیری! لبخندی روی صورت سارا هم نشست: نه می خواستم خوب نگات کنم! خیلی وقت بود این شکلی ندیده بودیمت! امشب باید مراقب دخترای دور و برت باشی مراکز صیغه در مشهد با خنده سری تکان داد و پشت خاله مشهد کانال تلگرام ایستاد و آهسته هلش داد: یه مثلی هست ؛ عمه صیغه مشهد فوری!
بازار صیغه در مشهد
می گن سوسکه از دیوار می رفته؛ عمه ش می گه بازار صیغه در مشهد اون دست و پای بلوریت برم! با خنده تا کنار ماشین پدرش رفتند و سهند کمک کرد، تا سارا روی صندلی بنشیند. حافظون مشهد همان طور که دامن پیراهنش را مرتب می کرد، شرمنده از کم ِک سهند، آهسته گفت: ببخشید سهند. .. من گفتم نیام. .. به خونه راحت بودم! اخم های سهند دوباره صورتش را شبیه همان سهند همیشگی کرد: این چه حرفیه عمه. چه زحمتی؟
صیغه مشهد فوری
از اول گفتم می گم؛ شما نیای منم نمی رم! آمدن صیغه مشهد فوری و نرگس و هوایی که دیگر کامال تاریک شده بود، بهانه ای شد که سهند به سمت در خروجی راه بیفتد اما هنوز چند قدم مانده بود که سعید از بازویش گرفت: مراکز صیغه در مشهد تو بشین من در و باز می کنم! برای چی؟ خودتو. . .. صیغه یاب مشهد برو بشین، من حوصله ی رانندگی ندارم که! پسر شدی واسه این جور وقتا! به من مربوط نیست! خودتون. .. برگشتن یک باره ی پدرش، نگذاشت جمله ی سهند کامل شود: حافظون مشهد برو بشین خاله مشهد کانال تلگرام وگرنه می زنمت ها!
فکر نکن زورم بهت نمی رسه واسه خاطر اون بیست کیلویی که از من سنگین تری! خیلی خوب می دانست علت این ناراحتی پدرش، مربوط می شود به دیر کردن مادرش! با خنده به سمت ماشین برگشت و چند دقیقه ی بعد، بازار صیغه در مشهد ماشین از خانه خارج شد و به سمت محل جشن، حرکت کردند. بعد از یک ساعت رانندگی در خیابان های همیشه شلوغ و ترافیک، وارد سالن شدند. از همان جا نگاهی کلی به تقریبا شلوغ روبرویش انداخت و هنوز کسی را ندیده بود که صدای آشنایی، از میان موزیک و هم همه ها، در گوشش پیچید!
وقتی برگشت؛ چند لحظه به مردی که روبرویش بود خیره ماند. پسر مو بوری که صیغه مشهد فوری در لباس دامادی اش روبرویش ایستاده بود. لبخندی که مثل همیشه روی لب داشت؛ باعث شد سهند هم گره های ابروهایش را باز کند و لبخند روی لبانش بنشید. یک قدم نزدیک تر رفت و هر دو همدیگر را در آغوش گرفتند بازار صیغه در مشهد باید بهت تبریک بگم خوش تیپ! حافظون مشهد در حالی که سرش روی شانه ی ای او بود، آرام خندید: صیغه یاب مشهد اما برات ارزو می کنم خیلی زود تجربه کنی! مراکز صیغه در مشهد از شانه هایش گرفت و کمی خودش را دور کرد: کاری نکن از خوش تیپی بندازمت ها!