من شماره خونه رو دادم که زنگ بزنن و قرار سایت بزرگ همسریابی رو بذارن. مادرم اینبار کمی خشمگین شد و با تشر رو به من گفت: تو خیلی بی جا کردی آهو، میفهمی بابات بفهمه پوست دوتامون رو هم میکنه؟ از کی اینقدر سرخود شدی، فکر میکنی این پسرهایی که از خیابون و به قول تو با موبایل و نمیدونم این اینستی چی چی.... به این جای حرفش که رسید، خندیدم و گفتم: همسریابی فوری با عکس در گیلان من، اینستاگرام! که چشم غرهای بهم رفت و ادامه داد: ازدواج همسریابی فوری با عکس هر کوفت و زهرماری، پیدا میشن واسه آدم پشتوانه میشن و میشن مرد زندگی.
سایت همسریابی فوری کلامش پریدم
سایت همسریابی فوری کلامش پریدم و گفتم: مامان، این پسری که میگم اسمش سایت بزرگ همسریابی و فکر کنم کرُد هم هست؛ یه رستوران هم تو بهترین جای تهران داره و اسم و رسم داره، پس میشه بهش تکیه کرد. و باز خواستم از آشپزخانه بروم که مادرم دوباره گفت: فکر کنی کرُده؟ مگه نمیشناسیش؟ ازدواج همسریابی فوری با عکس داشت حوصلهم از این بحثی که خودم هم میدانستم بیعقلترین تصمیمه و از روی نادانی دارم حرف میزنم، بهم میخورد؛ پس اینبار باعجله بیرون اومدم و همانطور که به اتاقم میرفتم، گفتم: مادر من، زنگ میزنن میفهمیم دیگه.
و بعد در رو بستم و قفل کردم، میدونستم سایت بزرگ همسریابی روی قفل کردن در زیادی حساس است، ولی چیکار کنم که میخواستم کمی آرامش داشته باشم. همسریابی انلاین رایگان داشت غرغر میکرد و هی نصیحتم میکرد و من یه سر به فضای مجازی و به قول مامانم اینستی چی چی یه سر زدم. وارد پیج اینستای فیکم شدم و پیامهایی که از طرف دوست مجازیم اومده بود رو چک کردم،
همسریابی فوری با عکس در گیلان وقت بود که باهاش درد و دل نکرده بودم
همسریابی فوری با عکس در گیلان وقت بود که باهاش درد و دل نکرده بودم و الان میخواستم باهاش حرف بزنم، میخواستم با کسی که فکر میکنه سایت همسریابی فوری و اصلا سایت بزرگ همسریابی رو نمیشناسه، حرف بزنم تا کمی آروم بشم. پس براش کلمه سلام را سند کردم که چند دقیقه بعد آن را سین کرد و نوشت: به، دوست مجازی بیمعرفت، کجا بودی تو پسر؟
براش نوشتم: تو این چند روز اونقدر بلا سرم اومده که نمیدونم از کجا شروع کنم و بگم. برام شکلک تعجب فرستاد و گفت: مگه چی شده؟ و ازدواج همسریابی فوری با عکس نمیدونستم چی بنویسم، من میخواستم از غم رها شم نه همسریابی فوری با عکس در گیلان یه داستان الکی سرهم کنم و تعریف کنم، پس براش نوشتم: بیخیال. بعد اون هم نوشت: من باید برم، سرم شلوغه؛ بعدا حرف میزنیم. بعد هم آف شد. صفحه اصلیم رو باز کردم و نمیدونم چرا ناخواسته دوست داشتم پیج همسریابی انلاین رایگان راد را پیدا کنم؛