تو سالن تا چایی بخوریم. دوهمدم ازدواج یه هفتهای بود که احسان اینجا بود و نگاهاش به من بیشترشده بود. آرشام هم بوهایی برده بود و وقتی احسان رو میدید اخم میکرد. توی سایت ازدواج دوهمدم جدید هم سلطانی باهام کاری نداشت؛ اما بد نگاهم میکرد. منم با بیخیالی طی میکردم. داشتم با لپ تاپم ور میرفتم که اسم تارا سایت ازدواج دوهمدم جدید صفحه خودنمایی کرد. صفحه رو بازکردم و دیدم نوشته: -سالم خواهر بیمعرفت! در جوابش نوشتم: -دوهمدم ازدواج خواهر بزرگه. خوبی؟ خوشی؟ صدرا چهطوره؟ -قربونت خوبم، صدرا هم خوبه خاله کوچولو! -چی؟ یعنی چی؟ من از کی تا حاال خاله شدم خودم خبرندارم؟ -به زودی میشی سايت ازدواج دوهمدم! یه لحظه هنگ کردم. این چی گفت؟ به زودی؟!
پس یعنی تارا حاملهاس! از هیجان جیغ کشیدم و روی تخت باال و پایین پریدم. هورا! -مبارکه عزیزم، سایت ازدواج دوهمدم جدید به سالمتی! تا خواستم جواب تارا رو بخونم در اتاق محکم باز شد و به دیوار خورد و احسان داخل پرید. با حالت نگرانی گفت: -چی شده؟ خوبی ترالن؟ چرا جیغ کشیدی؟ وای آبروم رفت! چون اتاق کناری دوهمدم ازدواج و صدای جیغم رو شنیده! -هی... هیچی! زبونمم بند اومده بود؛ مثل عالمت سوال داشت من رو نگاه میکرد. -پس چرا جیغ کشیدی؟ -یه خبر خوب شنیدم؛ برای همین! -زهرهام رو ترکوندی دختر! فکر کردم اتفاقی برات افتاده. ببخشید. ذوق مرگ شدم.
دارم ازدواج دوهمدم جدید میشم
وای دارم ازدواج دوهمدم جدید میشم، دوهمدم ازدواج! از روی تخت پریدم پایین و رفتم به مریم جون و همه سايت ازدواج دوهمدم خونه گفتم. سایت ازدواج دوهمدم جدید هم کلی خوشحال شدند و تبریک گفتند؛ به خصوص آرشام خیلی خوشحال شد مریم جون هم خندید و گفت: -دیگه وقت زن گرفتنته!
باید دست بجنبونی، منم دلم میخواد نتیجهام رو ببینم. آرشام هم عوض خجالت کشیدن نیشش رو باز کرد و گفت: -! همه یکصدا خندیدیم. شب با کلی ذوق به خواب رفتم. *** صبح زود آرشام هرکاری کرد ماشینش روشن نشد؛ برای همین تاکسی گرفت و بهم گفت برم شرکت تا اونم ماشین رو ببره تعمیرگاه و بعد با تاکسی میاد سایت ازدواج دوهمدم آناهیتا. سوار تاکسی شدم و جلوی شرکت پیاده شدم. نزدیک شرکت یه ون مشکی رنگ نگه داشته بود. داشتم از کنارش رد میشدم که یه مرد ازش بیرون اومد و من رو مخاطب قرارداد و گفت: -ببخشید ازدواج دوهمدم جدید! -بله؟!
سایت ازدواج دوهمدم آناهیتا رو ببینم
میشه یه نگاهی به این آدرس بندازین و بگین کجاست؟ رفتم جلوتر تا سایت ازدواج دوهمدم آناهیتا رو ببینم. سرم رو خم کردم و به کاغذ توی دستش نگاه کردم. خواستم حرفی بزنم که دستمالی جلوی دهنم قرار گرفت و با یه نفس عمیق بیهوش شدم. سايت ازدواج دوهمدم با سردردی شدید چشمام رو باز کردم و به دور و اطرافم خیره شدم. اینجا دیگه کجاست؟ بوی نمی که از اتاق تاریک و کثیف میاومد داشت حالم رو بهم میزد. چه بالیی سرم اومده؟ دستام رو تکون دادم؛ اما سایت ازدواج دوهمدم آناهیتا نداشت، بسته بودنش. تحملم سر اومد و با صدای بلند گفتم: -آهای کسی نیست؟ این در لعنتی رو باز کنین! در با صدای بدی باز شد و یه مرد سیبیلو و هیکلی داخل اومد. سايت ازدواج دوهمدم: چته صدات رو انداختی پس کلهات؟ -تو دیگه کی هستی؟ من اینجا چیکار میکنم؟ -زیادی سوال نپرس! خانم بیاد خودت میفهمی. -ازدواج دوهمدم جدید دیگه کیه؟ جوابم رو نداد و در رو بست و بیرون رفت