خواست ورود به سایت همسریابی آغاز نو را باز کند
روی تخت نشست و با کلی دلهره سایت همسریابی آغازنو پنل را از داخل کیفش خارج کرد؛دستی رویش کشید و چشمهایش را بست! میترسید! قلبش خیلی بیامانی میکرد؛انگار که قصد ایستادن دارد! تمام تنش یخ بود و هوا چرا انقدر سرده؟! با کلی فشار به خودش چشمهایش را گشود و خواست ورود به سایت همسریابی آغاز نو را باز کند که صدای زنگ در بلند شد؛ سایت همسریابی آغازنو پنل را روی تخت پرت کرد و بلند شد؛از اتاق خارج شد و سمت در رفت؛ از چشمی نگاه کرد؛نهال بود...باز کرد.
سایت همسریابی آغازنو ورود و راضی کردم!
سلام، ببخشید سایت اغازنو همسریابی کلیدمو جا گذاشتم، حموم نباشی. سایت همسریابی آغازنو ورود با خنده چندتا کیسه ها را از دستش گرفت و گفت: -ای حواس پرت، تازه اومدم بیرون شانس تو. نهال در را پشت سرش بست و در حالی که شالش را از سرش باز میکرد پرسید: -کسی زنگ نزد؟ سایت همسریابی آغازنو ورود خریدها را روی اپن گذاشت و گفت: -نه، منتظر کسی بودی؟ نهال سرش را تکان داد: -آره قرار بود از یه شرکت تماس بگیرن برای استخدام برم، چند روزه منتظرم! - چه شرکتی؟برای حسابداری؟ - آره، بزور سایت همسریابی آغازنو ورود و راضی کردم!
ورود به سایت همسریابی آغاز نو صفحه ی اول را باز کرد!
سایت اغازنو همسریابی روی کاناپه نشست و پرسید: -خوب چرا شرکت خود سایت همسریابی آغاز نو جدید نمیری؟ نهال مانتو شالش را روی کاناپه انداخت و در حالی که سمت آشپزخانه میرفت گفت: - اونجا خودش حسابدار داره، بعدش هم نمیخوام دوستا و همکارای سایت همسریابی آغاز نو جدید فکر کنن پارت بازی و فامیل بازی شده! سایت اغازنو همسریابی ابرویش را بالا داد و با گفتنِ "خوددانی" بلند شد و سمت اتاقش رفتدر را قفل کرد و سمت تخت رفت؛ ورود به سایت همسریابی آغاز نو صفحه ی اول.
به به سايت همسريابي آغازنو
باید راضیشون میکردم؛اونا حق نداشتند منو از سایت اغازنو همسریابی جدا کنند! درِ سالن را که باز کردم بوی قلیان توی دماغم پیچید؛حتما دایی حشمت اینجاست! حدسم درست بود! با دیدنم لبخند زد: -به به سايت همسريابي آغازنو، چه عجب پیداتون شد! سلامی آرام تحویلش دادم و روبه فرید که کنار دایی نشسته بود پرسیدم: -سایت همسریابی آغاز نو پنل کاربری کجاست؟ پکی عمیق به قلیان توی دستش زد و گفت: -بالا تو اتاقشه! سرم را تکان دادم و سمت پله ها رفتم و صدای دایی را شنیدم که گفت: -کار داره بالا تو بیا بشین الان میاد. بدون توجه به حرفش تندتند از پله ها بالا رفتم و در اتاقش را بی هوا باز کردم؛تلفن به دست متعجب بهم خیره شد!
سایت همسریابی آغاز نو نو چی میگفت؟
باید باهات صحبت کنم سایت همسریابی آغاز نو نو. سرش را تکان داد و به پشت تلفنیه گفت: -بعدا باهم صحبت میکنیم عزیزم، فعلا! قطع کرد و بلند شد؛ روبرویم ایستاد: -طوری شده؟ سعی میکردم صدایم را بلند نکنم! دستی روی صورتم کشیدم و پرسیدم: -سایت همسریابی آغاز نو نو چی میگفت؟ ابرویش را بالا برد: -چی میگفت؟ چند ثانیه توی چشمهایش مکث کردم و پرسیدم: -قضیه لیندا چیه؟ خندید: -آهان! هیچی لیندا داره بعد از چهار سال برمیگرده؛ خان داییت میگه خیلی دلم میخواد سايت همسريابي آغازنو دامادم بشه! پوزخند زدم: -خان دایی، خان دایی! مگه همه چیز خان داییه! ولم کن مادر من!