سایت آغاز نو تلگرام خاموش کرد
سایت آغاز نو تلگرام خاموش کرد و گفت: -حالا ببین کی گفت.بعد به سمتم آمد و دستش را پشت کمرم قرار داد: -فعلا برو بریم که به حد کافی دیر شده. ابروی چپم را بالا دادم و همراه سایت اعاز نو از خانه خارج شدیم.. با اینکه هوا گرم بود اما مراسم داخل خانه ی بزرگی بود که یاسین میگفت خانه ی کاوه ایناست. بیشتر شبیه کاخ بود تا یک خانه. دستم دورِ بازوی سایت آغاز نو صفحه اصلی بود و نگاهم به دورور شلوغ.
نگاهم روی یک مرد قفل شد, به نظرم قیافه اش آشنا آمد اما مغزم یاری نمیکرد. برگشتم سمت سایت اعاز نو و خواستم بپرسم او کیست که یک مرد جوان با کت و شلوار آبی روشن که حسابی خوشتیپش کرده بود جلویمان قرار گرفت و بعد از دیده بوسی با سایت اعاز نو, سايت آغاز نو او را کاوه معرفی کرد. اظهار خوشبختی کردم و کوتاه دستش را که جلویم دراز بود را فشردم. به سمت بالای سالن راهنماییمان کرد.
این همان سایت آغاز نو جستجو کاربران هست
سایت آغاز نو صفحه اصلی با چنتا از شرکا و دوستانش هم احولپرسی کرد و رسید به همان مرد که از همان موقع ورود فکرم بهش بود. باهاش روبوسی کرد و وقتی مرد با من هم احوالپرسی کرد فهمیدم این همان سایت آغاز نو جستجو کاربران هست. تنها بود و یک جام توی دستش. کنارش نشستیم و مانتو و شال و کیفم را همانجا کنارم قرار دادم. عروس و داماد بالای سالن روی یک سایت آغاز نو جدید دونفره ی شیری رنگ نشسته بودند و دو طرفشان پر از گلهای رز سرخ و بادکنکهای شیری رنگ بود یک نفر خانم میانسال با ظاهری آراسته و لباس مشکی بلند که اندامش را بلند و خوشفرم تر جلوه میداد با آرایشی محو نزدیکمان شد و با رویی خوش شروع کرد به احوالپرسی و خوش آمد گویی.
سایت اعاز نو من را به او و او را به من معرفی کرد و من فهمیدم که او سایت آغاز نو پنل کاربری است. چهره ای آرام و دوستداشتنی داشت که آدم را به خودش جلب میکرد. دوباره کنار هم نشستیم و روبه یاسین گفتم؛ میگم سايت آغاز نو ما نرفتیم تبریک بگیم بهشون, زشته.اصلا کادو خریدی؟ سایت اعاز نو نگاهم کرد و گفت: -آخر مراسم میریم برا تبریک و خداحافظی همان موقع کادو رو هم میدیم بهشون. چیزی نگفتم و سایت آغاز نو صفحه اصلی دوباره غرق صحبت شد و ساکت به دورورم خیره شدم. همانطور بیکار نشسته بودم که یک سایت آغاز نو جستجو کاربران تقریبا هم سن و سال خودم آمد و کنارم نشست.
دوست سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی!
لبخندی بهم زد و گفت: -چرا تنها نشستی بیا بریم تو جمع ما. بعد دستش را به سمتم دراز کرد و گفت: -من یلدا هستم, دختر خاله ی کاوه و ساره. با لبخند باهاش دست دادم و گفتم: -من هم سایت آغاز نو پنل کاربری هستم, دوست سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی! دستم را کوتاه فشار داد و گفت: -میشناسمت عزیزم, حالا پاشو بریم پیش ما.
دو دل بودم بروم یا نه که یلدا بلند شد همزمان دست من را هم کشید و گفت: -پاشو دیگه. توی گوش سایت اعاز نو گفتم که میروم پیش دختر ها و توی آن شلوغی و صدای آهنگ بلند با یلدا به آن طرف سالن که چندتا دختر کنار هم نشسته بودند و دو نفر دیگر هم وسط در حال رقص بودند، رفتیم. یکی یکی با سایت آغاز نو جدید آشنا شدم و کنارشان نشستم.خیلی زود باهاشان اخت شدم و بقول معروف کمکم یخم آب شد و شروع کردم باهاشون به بحث و صحبت, شوخی و خنده.