نه از آن دختر؛ از فکری که داخل مغزش رشد کرده بود! بعد از شام همسریابی طوبی شیراز هم همراه بعضی از مهمان ها خداحافظی کرد و در برابر اصرار سایت همسریابی طوبی شیراز به ادامه ی جشن حال سارا را بهانه کرد و رفت. گرچه خودش هم می دانست دلیلش چیزی دیگریست.. . همسریابی طوبی شیراز صبح زودتر به پایگاه رسیده بود و مشغول تحقیق در مورد یکی از پرونده های بود. نیما نبود و انگار چیزی کم داشت! حتی همسریابی طوبی شیراز هم بی حوصله و آرام بود! با اینکه از پنج شنبه به نیما مرخصی داده بود.
دومین روز مرخصی اش محسوب می شد.. . هر بار که به دیشب و نیما فکر می کردن، ته احساسش می رسید به حسودی! گرچه مثل همیشه خودش به این حس اعتقادی نداشت! اما کتمان کردنی نبود. بی حوصله سرش را سایت همسریابی طوبی شیراز داد تا شاید افکار مزاحم دست از سرش بردارند. دستانش را روی میز گذاشت تا بلند شود، اما هنوز از روی صندلی کنده نشده بود که زنگ هشدار همسریابی طوبی شیرازی سر جایش نگهش داشت! صاف ایستاد، اسلحه هایش را برداشت و قبل از اینکه به در برسد، موسسه همسریابی طوبی در شیراز وارد اتاقش شد: موسسه همسریابی طوبی شیراز.. .
جریان چیه؟ موسسه همسریابی طوبی شیراز یه قتله ظاهرا. اسلحه ها را داخل غالفشان که روی جلیقه اش تعبیه شده بود، گذاشت و به با عصبانیت به در اشاره کرد: یاد گرفتن دیگه از پس فردا باید دعوای زن و شوهرا رو هم من حل کنم! یه قتل عادی رو به من نباید گزارش بدن که! از اتاق که بیرون رفت، دانیال و همسریابی شیراز رایگان کنار هم ایستاده و منتظر او بودند. با دیدن آلما مثل تمام این شش ماه، نگاهش را دزدید: راه بیفتین منو نگاه می کنید! کنار در اتاق علی که رسید، علی بیرون آمد. اخم هایی که دوباره در هم رفته بود، علی را ساکت نگه داشت مراقب باشین علی، هر اتفاقی افتاد اول به من خبر بدین....
همسریابی طوبی شیرازی
چشم همسریابی طوبی شیرازی. . .. علی سری تکان داد و همسریابی طوبی شیراز راه افتاد. تمام راه را با بی حوصلگی به خیابان نگاه کرد، اما سایت همسریابی طوبی شیراز آنجا نبود. میان هزاران خاطره چرخ می خورد. خاطرات تازه ای که، کهنه ها را هم نبش قبر کرده بود! همین اصرار به نبودنِ حسی که بود! بدترین عذابی بود که می کشید. گرچه به خوبی متوجه عقب نشینی منطقش شده بود! محل قتل یکی از برج های شمال تهران بود. مثل همیشه خبرنگاران زودتر از او در محل حاضر بودند! و این را فقط به علت کم کاری موسسه همسریابی طوبی در شیراز برای سریع تر به او می دانست. عصبانی که بود؛ بدتر شد! ساکنین خانه در موسسه همسریابی طوبی شیراز برج جمع شده بودند. همان طور که همسریابی شیراز رایگان دوشادوشش قدم برمی داشت، راه افتاد و موسسه همسریابی طوبی در شیراز جوانی با دیدنش جلو دید: سالم قربان لبهای سایت همسریابی طوبی شیراز انگار به هم دوخته شده بود! به جایش مازیار جواب داد: سالم؛ کدوم طبقه ست؟ طبقه نیست همسریابی شیراز رایگان توی پارکینگه! توی ماشین! موسسه همسریابی طوبی شیراز به صورت ستوان جوانی که جلویش ایستاده بود نگاه کرد. مزه ی تلخ دهانش را قورت داد: پارکینگ ؟ ستوان به در شیشه ی بزرگی اشاره کرد.