تو خوبی؟ غذا خوردی یا نه؟ اغازنو بیا تو یه دقیقه! دیر می شه؟ میان مردمک های روشن آلما، حس زیبایی در بود. حس زیبایی که چوب جادوی اش، قلب همسريابي اغاز نو را نشانه گرفته بود. چشمان سهند به راحتی این حس را خوانده بودند و نهیب های تلگرام آغاز نو مغزش شروع شد! و اولین فرمان به سمت پاهایش رفت و یک قدم به عقب برداشت. استراحت کن.. برات بلیت می گیرم برگردی.. با تو کاری ندارم دیگه.. لبخند روی لب های آلما ماسید. هر کلمه ای که سهند به زبان می راند، وزنه ای بود که به قلبش قفل زده شد.
اغازنو صفحه اصلی.. . اغازنو.. همسريابي اغاز نو به جای او، به انتهای راهروی بلند آغاز نو ورود نگاه کرد: همین.. بهت خبر می دم. اگه نبودم به اینجا می سپارم که تا تلگرام آغاز نو برات تاکسی بگیرن. دیگر قلبی درون سینه ی آلما نبود که ضربانش تند و کند شود. به جایش بغضی میان گلویش نشست. سعی کرد فقط لبخندی بزند تا جلوی لشکر عظیم اشکی که پشت پلک هایش آماده ی تاختن بود را بگیرد: اغازنو همسریابی تلگرام. . می رم. . همسريابي اغاز نو هنوز چشمش به آخرین اتاق بود که در بسته شد. چشمانش را یک لحظه بست. دوست نداشت این حد آزارش بدهد اما از جستجوی کاربران همسریابی آغاز نو که ممکن بود با بیشتر شدن این حس بیفتد، می ترسید. نه برای خودش، برای دختری که یک بار طعم شکست را چشیده بود. باید جانب احتیاط را رعایت می کرد. مثل همیشه، مثل هر بار. . اغازنو اتاقش که شد، صدای زنگ گوشی همراهش بلند شد.
اغازنو همسریابی تلگرام
با دیدن پیش شماره ی آنجا، در را بست و سریع تماس را برقرار کرد: اغازنو همسریابی تلگرام؟ صدای ارام مردی آشنا، میان گوشش پیچید: اغازنو صفحه اصلی همکارتون خوبه؟ گویی کلمه های اعتماد خنجری بود که روی زخم هایش کشیده می شد: -خیلی نگران ایشون هستین؟ صدایی نیامد، اما حدس لبخندی که روی لبان ماکان اعتماد نقش بسته بود، سخت نبود. نه! اما می خوام ببینمش! به چه علت؟ جستجوی کاربران همسریابی آغاز نو نداره! نمی تونم متاسفم! به چه علت؟! سهند سعی کرد خونسردی اش را حفظ کند. هر بار در برخورد با این مرد کم می آورد، ذهنش بهم می ریخت و تمرکز نداشت. اقای اعتماد می شه واضح حرف بزنین؟ من واقعا متوجه منظور شما نمی شم. صدای تک خنده ی کوتاه اعتماد، بدتر اعصابش را بهم ریخت. تلگرام آغاز نو بهنام، خواهش می کنم اون تصویر یه همسريابي اغاز نو باهوشِ توی ذهن منو خراب نکن!
من واضح حرف بزنم؟ از این بهتر؟. . خب باشه. . پایین تاری منتظره، همکار شما رو تا اغازنو من می رسونه. . به چه علت باید این کار صورت بگیره؟ اغازنو صفحه اصلی حالشون خوب نیست. . شما گفتین خوبه! . .. مشکلی بازم نیست! اینجا پزشک هست؛ منم مراقب هستم! آغاز نو ورود دستش را بین موهایش فرو کرد و پوزخندی زد: هه! شما مراقب اون یکی باشین کافیه. . من اغازنو همسریابی تلگرام دیگه ای دست شما نمی دم! تلگرام آغاز نو با اعصاب داغونت این قدر تند نری! دلیلی نمی بینم که بخوام کارمو بهت توضیح بدم. اگه بخوام اون دختر و می یارم اینجا و تو هیچ کاری نمی تونی کنی! شما پیاده شو! من ... تو هیچ کاری نمی کنی! نمی تونی بکنی! کاری نکن که پشیمونت کنم از ادامه ی زندگیت، مثل اون یک سالی که خودتو حبس کردی! خودت برو دختره رو بفرست با تاری بیاد... اغازنو صفحه اصلی بوقی که میان گوشش پیچید؛ آن قدر عصبی اش کرد که گوشی را پرت کرد. با خوش شانسی تمام گوشی روی تخت افتاد و از صدمه ی جستجوی کاربران همسریابی آغاز نو جان سالم به در برد! آغاز نو ورود با پایش، ضربه ای هم به تخت زد. اما هیچ کدام از این کوبیدن ها، اعصابش را آرام نکرد. نفسش بیخ گلویش چسبیده بود و با زحمت تا دهانش می رسید.