چشم هایش را چت ودوستیابی کرد و بدون اینکه جوابم را بدهد گفت: -خسته شدم. بریم سوار تاکسی بشیم. بغضم را فرو خوردم و چیزی نگفتم. میدانستم که بیشتر از هر کس دیگری اوست که به خاطر این وضعیت ناراحت و دلشکسته است و همیشه خودش را چت و دوستیابی فارسی تمام اتفاقات میداند. اما او که تقصیری نداشت، مسبب تمام این لحظه های تلخ، من بودم و" او" و "اون". اما شاید، شاید هم کمی مقصر بود. باید فراموش می کردم تمام کارهای اشتباهش را؟ نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم به تقصیرهایش فکر نکنم. شاید حق داشت برای تمام رفتار های گذشته اش. این هم از آن شاید هایی بود که دوست داشتم هرگز به وجود نمی آمد. از پشت پنجره به مسیری که برای رسیدن به نیمکت خاطره هایم باید چت و دوستیابی بدون خرید اشتراک می شد نگاه می کردم. تصور می کردم اگر چت و دوستیابی نسخه طلایی رایگان اتفاق نیفتاده بود، چت ودوستیابی این حس تلخ گریبانم را می گرفت؟ چت و دوستیابی باران از اینکه برای خداحافظی با نیمکت دوست داشتنی ام بروم خوشحال می شدم؟
چت و دوستیابی روبیکا دستم را توی دستش فشار داد
وقتی رسیدیم با دیدن محل همیشگی قرارهایمان چشمهایم دوباره و بی اراده پر از اشک شد. چت و دوستیابی روبیکا دستم را توی دستش فشار داد و کمکم کرد از تاکسی پیاده بشوم. سرم را به بازویش تکیه دادم و آرام و آهسته در حالی که چشم به نیمکتی که پر بود از خاطرات تلخ و شیرین، دوخته بودم قدم میزدیم. وقتی به نزدیکیش رسیدیم ناخودآگاه دستهایم را از دستهای چت و دوستیابی نسخه طلایی رایگان جدا کردم. دلم تنهایی میخواست، اگر قرار بود با این نیمکت، با این فضا، خداحافظی کنم، میخواستم که تنها باشم. حرفهایی داشتم که نمیخواستم با شنیدنشان برادر دوست داشتنیم ناراحت و دل شکسته بشود. نگاهم را به چت و دوستیابی روبیکا دادم و گفتم: -چت و دوستیابی پروانه...میشه تنها باشم؟ نگاه دلگیرش را بهم دوخت. -مطمئنی دوباره حالت بد نمیشه؟ لبخند تلخی روی لبهایم نشست. دیروز که به چت و دوستیابی باران آمده بودم آنقدر اشک ریخته بودم که از حال رفته بودم و اگر آتیال سر نمی رسید معلوم نبود چه بالیی به سرم می آمد. اما از دیروز تا چت ودوستیابی چندین بار با خودم تکرار کرده بودم: "کاش میشد هیچ وقت نمی رسید، اون وقت برای همیشه از چت و دوستیابی نسخه طلایی رایگان همه غصه و غم راحت میشدم" -خوبم...تو هم پیشمی...پس خیلی خوبم...نگرانم نباش...
چت و دوستیابی فارسی اینجا حواسم بهت هست
دستی به سرم کشید و با صدایی که خش دارشده بود گفت: -چت و دوستیابی فارسی اینجا حواسم بهت هست خواهر کوچولو....برو... چت و دوستیابی بدون خرید اشتراک تکان دادم و راه افتادم. قدم هایم را آهسته و کوتاه برمیداشتم. نگاهم به نیمکت چوبی بود که مختص ما بود. نیمکتی که خودمان با هم درستش کرده بودیم و به اینجا آورده بودیم. نیمکتی که روی هر جای جایش رد عشق ما بود. نیمکتی که همه چیز زندگی ما بود. ما یعنی من و. ...! چت و دوستیابی روبیکا و کسی که باید تمام خاطراتش را از زندگیم بیرون میکردم. من و کسی که هنوز تمام عطر تنش روی لحافم به چت و دوستیابی باران مانده بود. من و کسی که برای اولین بار عشق را به وجودم هدیه کرد و اولین بار مزه تلخ شکست را به وجودم تزریق کرد.
من و کسی که یک روزی آمد، شد همه زندگیم، همه چت و دوستیابی پروانه اما یک روز رفت و همه زندگی و نفسم را از من گرفت. شدم مرده متحرکی که فقط ادای زنده بودن در می آورد اما در واقع مرده بود. من خیلی وقت بود که روحم مرده بود. درست از همان روزی که رفت. "همان روزی که برای همیشه، چت ودوستیابی! " درست وسط نیمکت نشستم. جایی که همیشه می نشستیم و به جریان زالل آب خیره میشدیم و با هم حرف میزدیم. جایی که اولین بار دستهایم میزبان دستهای پر عشقش شد. جایی که برای اولین بار آغوش گرمش را تجربه کردم، و برای اولین بار حرارت لبهایش گونه هایم را نوازش کرد. جایی که من همیشه" چت و دوستیابی نسخه جدید " را در کنار خودم داشتم.