ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل عماد
عماد
43 ساله از ابرکوه
تصویر پروفایل زهرا
زهرا
43 ساله از بوشهر
تصویر پروفایل مهدیه
مهدیه
21 ساله از مشهد
تصویر پروفایل امید
امید
42 ساله از تهران
تصویر پروفایل آرش
آرش
36 ساله از تهران
تصویر پروفایل میلاد
میلاد
27 ساله از بم
تصویر پروفایل بی نام
بی نام
38 ساله از نوشهر
تصویر پروفایل سعید
سعید
34 ساله از رفسنجان
تصویر پروفایل رقیه
رقیه
44 ساله از تهران
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
38 ساله از تهران
تصویر پروفایل وحید
وحید
51 ساله از بندر انزلی
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
32 ساله از دامغان

سایت ازدواج و همسریابی دوهمدم برای نوجوانان

سایت ازدواج و همسریابی دوهمدم لبخند میزد و بهترین سایت همسریابی ازدواج دائم هم هی سرفه میکرد. از خانم جدا شدم و به مریم جون نگاه کردم تا حرفی بزنه.

سایت ازدواج و همسریابی دوهمدم برای نوجوانان - همسریابی


تصویر سایت ازدواج و همسریابی دوهمدم برای نوجوانان

این گل پسر هم آرشام خودمونه. سایت ازدواج و همسریابی دوهمدم لبخندی زد و آرشام رو بغل کرد. با منم حال و احوال پرسی کرد و پیش مریم جون نشست. گالره خانم: شقایق مادر، احسان کجاست؟ شقایق: رفت لباسش رو عوض کنه، میاد! پسری که اسمش احسان بود اومد و مریم جون رو بغل کرد. سایت ازدواج و همسریابی دوهمدم: احسان من چه آقایی شده! قربونت برم پسرم! احسان: خدانکنه مادر جون. سایت همسریابی شیدایی رو هم بغل کرد و به من نگاه کرد. سنگینی نگاهش خیلی اذیتم میکرد. سالمی کردم و پیش آرشام نشستم.

بهترین سایت همسریابی ازدواج دائم بدجور توی هم رفته بود

  • اخمای بهترین سایت همسریابی ازدواج دائم بدجور توی هم رفته بود و معلوم بود چیزی ناراحتش کرده. نگاه احسان بهم یه جور خاصی بود! نشسته بود رو به روم و بهم زل زده بود، طوری که گالره خانم چند بار صداش زد و متوجه نشد تا اینکه مادرش با دستش به پهلوش زد و احسان از جا پرید. کم مونده بود پقی بزنم زیر خنده که با نگاه غضبناک سایت همسریابی بهترین همسر رو به رو شدم. این امروز چش شده همهش اخم و تخم میکنه! بعد از ناهار بهمون یه اتاق دادن تا اونجا استراحت کنیم. اتاقاشون کم بود و سایت ازدواج و همسریابی دوهمدم نبود و من باید پیش آرشام و سایت ازدواج و همسریابی دوهمدم ن میموندم. شالم رو درست کردم و دراز کشیدم. سایت همسریابی شیدایی هم چون جا تنگ بود اومد پیش من دراز کشید و روش رو کرد سمت من و بهم خیره شد. از نفسهای آروم مریم جون فهمیده میشد که خوابیده. رو کردم به سایت همسریابی بهترین همسر یواشکی بهش گفتم: -چرا اینجوری داری نگاهم میکنی؟
  • میخوام ببینم احسان توی صورتت چی دیده بود که اونطوری بهت زل زده بود! هزار سایت ازدواج و همسریابی دوهمدم به انتخابت! چه دختر نازی هم گرفتی، بیا بغلم دخترم! دست من رو کشید و بغلم کرد. سایت ازدواج و همسریابی دوهمدم لبخند میزد و بهترین سایت همسریابی ازدواج دائم هم هی سرفه میکرد. از خانم جدا شدم و به مریم جون نگاه کردم تا حرفی بزنه. چیزی تو صورت من نیست، بذار بخوابم. -ترالن؟ بیاختیار دهنم رو باز کردم و گفتم: -جانم؟! چشمای آرشام برق زد و گفت: -تو از من بدت میاد؟ از سوالش جا خوردم. -نه چرا باید بدم بیاد؟ -آخه مثل بقیه با من مهربون نیستی! دلم به لحن مظلومش سوخت؛ برای همین با مهربونی گفتم: -همچین چیزی نیست آخه از روز اولی که دیدمت مدام درحال کل کل کردن با هم بودیم؛ برای همین پیش نیومده مهربونی من رو ببینی.
  • هم ازت بدم نمیاد! نفس آسودهای که کشید شکم رو بیشتر کرد. چرا سایت همسریابی بهترین همسر امروز با روزای قبل فرق کرده؟! ته دلم یه جوری میشد وقتی با من اینجوری حرف میزد و مهربون میشد. احساس میکردم دلیل اخم و غمگینیهاش یه غم بزرگه که اصال دلش نمیخواد راجع بهش با کسی حرفی بزنه. چشمای بهترین سایت همسریابی ازدواج دائم بسته بود و دستای قفل شده رو سینهاش نشون از به خواب رفتنش میداد.

سایت همسریابی شیدایی توی خواب مظلومه!

سایت همسریابی شیدایی توی خواب مظلومه! بیاختیار دستم رو جلو بردم و موهاش رو از پیشونیش کنار زدم. با این کارم چشماش رو باز کرد و به من نگاه کرد.

خواستم دستم رو بکشم که سریع گرفت و من رو به سمت خودش کشید. قلبم داشت از جا کنده میشد ٬ صدای کوبش ضربانش شک نداشتم به گوش سایت ازدواج و همسریابی دوهمدم همسر رسیده. دستش رو انداخت پشتم و بغلم کرد. چهقدر آغوشش گرم بود و من چهقدر بی حیا شده بودم که توی بغل یه غریبه جا خوش کرده بودم و به فکر گرمیش بودم! دستش رو برد داخل موهام و لمسشون کرد. زیر لب چیزی گفت که متوجه نشدم. با گرمی دستاش که توی موهام حرکت میکرد چشمام بسته شد و نفهمیدم کی به خواب رفتم. مثل یه جوجه توی بغلم خوابش برده بود. دستام رو بین موهاش حرکت میدادم و تار نازک موهاش رو نوازش میکردم. سایت همسریابی شیدایی رو بهش نزدیک کردم و بوی شامپوش رو به ریههام کشیدم. چه بوی خوبی میداد!

مطالب مشابه