تمام سلولهای بدنم داشتن فریاد میکشیدن و رو صدا میکردن، واقعا اون بود که باید راه درست رو بهم نشون میداد. یه طرف گندکاریم و سالار راد و پدرم، طرف دیگه ازدواج صوری که آخرش با شناسنامه سفید رقم میخوره؛ کدومش خوبه؟
با باز شدن در، کمی به جلو پرتاب شدم که سایت ازدواج و همسریابی رو عصبانی دیدم که وارد اتاق شد و رو به اژین گفت: سایت ازدواج همسریابی شیدایی میشه بگی اینجا چه خبره؟ این بچه قرتی چی میگه؟ یعنی چی تو و این خانوم یه سرایی با هم دارید؟ د لعنتی حرف بزن! و ازدواج سایت همسریابی هلو با عصبانیت سپهر رو کنار زد و با خشم غرید از موقعی که دیدمت پا قدمت برام نحس بود معرفی سایت ازدواج و همسریابی توران 81؛ دست رو هرچی گذاشتم از دستش دادم، آخه تو چی میخوای عوضی، چی میخوای؟
و بعد سمت من اومد و رو به من با خشم غرید: من الاغ یه اشتباهی کردم، ولی تو آهو، حق نداری دورم بزنی؛ من دوست دارم، میفهمی؟ دوست دارم، میدونم کارم اشتباه بود، میدونم گند زدم، ذهنیت تو رو نسبت به خودم خدشهدار کردم؛ ولی یه فرصت دیگه بهم بده به جبران میکنم، پس با من بیا به حرفهام گوش کن بعد سایت ازدواج و همسریابی کن. و بعد هر چی التماس بود تو چشمهایش ریخت و رو به من گفت: خب؟
سایت ازدواج همسریابی نگاه کردم
به سایت ازدواج همسریابی نگاه کردم که با خشم داشت نگاهم میکرد و چیزی نگفت. خواستم سمت در برم که سالار بازویم را اسیر دست خودش کرد که یهو سایت ازدواج همسریابی شیدایی با داد غرید: عوضی، دست به ناموس من نزن! و من دلم با این جمله هری ریخت پایین که دوباره با داد گفت: دست به زن من نزن! سپهر با شک گفت: چی؟
ازدواج سایت همسریابی هلو هم نیشخندی
ازدواج سایت همسریابی هلو هم نیشخندی حواله معرفی سایت ازدواج و همسریابی توران 81 کرد و گفت: ناموست، سایت ازدواج و همسریابی و بعد بلند خندید و گفت: اژین رمضانی، نخندون من رو ملت که میگن.... و بعد زبانش را گاز گرفت تا نخندد و انگار داشت با این حرفها تفریح میکرد که ادامه داد: میدونی چیا میگن، میگن مشکل داری! سپهر با این حرف سمت سایت ازدواج دائم همسریابی حملهور شد و با داد گفت: هوی عوضی، حرف دهنت رو بفهم. و سایت ازدواج همسریابی همچون دیوانه ای بلند خندید و میون خندههای بریدهاش گفت: اصلا تو حسی به زنها مگه داری؟
حالا زنم زنم میکنه ناکس. آهو از کی شده زنت؟ سپهر با معرفی سایت ازدواج و همسریابی توران 81 حلق آویز شد که سایت ازدواج همسریابی شیدایی با داد گفت: ولش کن سپهر! دست سپهر که مشت شده بود تا بکوبد روی صورت سایت ازدواج دائم همسریابی پایین آمد که اژین با پوزخند و نگاه پر از پیروزی گفت: از پریشب به اینور زنمه! سپهر با ناباوری داشت سایت ازدواج و همسریابی رو نگاه میکرد و انگار هضم این موضوع برایش غیرقابل باور بود و منی که رنگم با گوجه فرنگی یکی شده بود و نمیتونستم چیزی بگم. سالاری که چشمهایش دودو میزد و با ناباوری نگاهم میکرد. فضا در خلسه ترسناکی فرو رفته بود و سالار با چشمهایی که کاسه خون شده بود، من رو مینگریست