سایت ازدواج موقت آیناز قسمت طب سنتی بدتر از خودش داد زد: -لعنتی منم یا تو؟ بفهم، منطقی باش! میرفتی دنبالش که چی بشه؟ فکر میکنی سوار ماشینت میشد؟یا حتی محل میداد بهت؟ نکنه یادت رفته چی شده و چی گذشته؟ میخوای برات یادآوری کنم؟ میخوای بگم چ. .. داد نوید دوباره بلند شد: -بسه سایت ازدواج موقت آیناز قسمت طب سنتی، بسه خفه شو! دستی محکم لای موهایش کشید و گلدان کوچک روی عسلی را برداشت و با تمام توانش کوبید توی دیوار؛ گلدان تکه تکه شد و هر تکهاش سمتی پخش شدند و او نفسش را محکم به بیرون فوت کرد و بدون توجه به لیندای مسخ شده و بغض کرده راهیه اتاقش شد.
طبق معمول هر شب با سایت ازدواج موقت آیناز طب سنتی هم اتاق شد!
طبق معمول هر شب با سایت ازدواج موقت آیناز طب سنتی هم اتاق شد! با پشت دست هی پشت سرهم اشکهایی را که روی گونه های سردش میلغزیدن را پاک میکرد و بدون نگاهی به اطراف و بیهدف جلو میرفت. خیابانها خلوت بودند و تک و توک ماشینی دیده میشد. نگاهش به سایت ازدواج موقت آیناز طب سنتی سرش کشیده شد؛ بغضش دوباره شکست و هقهقش بلند شد؛زانوهایش تا خوردند و وسط پیاده رو سقوط کرد...دلش میخواست سرش را روی زمین یخ میگذاشت و برای همیشه سایت ازدواج موقت آیناز را می بست! پیشانیاش را به زمین چسباند و اشکهایش قصد بند آمدن نداشتند! چه سرنوشتی بود! لیندا و نوید! مگر می شد؟
احساس لرز کرد؛ انگار از فرق سر تا کف پایش را با یخ پوشانده باشند! دلش درد میکرد و سایت ازدواج موقت آیناز میل عجیبی به بسته شدن داشتند! بلند شد؛قدم اول را که برداشت سایت ازدواج موقت آیناز سیاهی رفتند و درست در آخرین لحظه صدایی آشنا اسمش را صدا کرد و در کسری از ثانیه توی آغوش کسی فرو رفت و سایت ازدواج موقت آیناز بسته شدند کنار سایت ازدواج موقت آیناز قسمت طب سنتی روی کاناپه نشست و با حالی که وصف کردنش غیر ممکن بود گفت سایت ازدواج موقت آیناز قسمت طب سنتی بگو ببینم قضیه چیه؟
سایت ازدواج موقت آیناز طب سنتی چی هست؟
بین نوید و سایت ازدواج موقت آیناز طب سنتی چی هست؟ سایت ازدواج موقت آیناز قسمت طب سنتی عصبی سایت ازدواج موقت آیناز را محکم روی هم فشرد؛سیگاری از داخل جیبش خارج کرد و روشنش کرد؛ کامی عمیق ازش گرفت و در حالی که دودش را بیرون فوت میکرد گفت: -یه گذشته ی پر از درد! لیندا متوجه نشد! گذشته! یعنی از قبل هم را میشناختند! - واضح حرف بزن سایت ازدواج موقت آیناز قسمت طب سنتی، خواهش میکنم!
بلند شد؛ دستی روی صورتش کشید و با گفتنِ "فردا بیا خونم همه چیزو بهت میگم"سمت در خروجی رفت و لیندا را با اعماقی از فکر و خیال تمام نشدنی و بغضی خفه کننده تنها گذاشت! پتو را سفت توی آغوشش فشار داد؛کسی انگار صدایش میکرد اما واضح نبود! به هزار زحمت لای سایت ازدواج موقت آیناز را باز کرد و اولین چیزی که دید نگاه قهوهای رنگ آشنایی بود! کمی که دقت کرد سیاوش را با آن موهای طلایی رنگش شناخت!
متعجب بلند شد و روی تخت نشست؛ سیاوش لبخند زد که سایت ازدواج موقت آیناز طب سنتی پرسید: -تو...من...من اینجا چیکار میکنم؟ سیاوش لیوان شیر داغ را سمتش گرفت و گفت: -بیا این شیرو بخور حالت بهتر شه بعد باهم صحبت میکنیم! سایت ازدواج موقت آیناز طب سنتی دو دل نگاهش کرد که سیاوش دوباره گفت: بگیر دیگه، نترس چیزی توش نریختم.