-خودش بود...مگه نه؟؟ -بسه گیسو! کامل به سمتش چرخیدم. لبهایم می لرزید و چشمهایم هوای باریدن داشت. -خودش بود آتیال...من دیدمش..خودش بود...اهورای من بود... "اهورای من" در ذهنم معکس شد. سایت ازدواج دوهمدل من بود؟ نه، نبود! دیگر نبود، اهورای من مرده بود آن سایت ازدواج دائم رایگان دیگر اهورای من نبود. میدانستم، اما ذهنم این را قبول نداشت. در باورهای من او هنوز هم برای من بود. -اهورای تو؟ با خشم روی فرمان ماشین کوبید. -تمومش کن گیسو، این حماقت رو تمومش کن! این بالتکلیفی رو تمومش کن! خسته نشدی؟ فکر میکنی بهش بگی اهورای من سایت ازدواج دوهمدل من همه چیز برمیگرده به همون چیزی که بوده؟ سایت ازدواج دائم رایگان!
هیچ چیز نمیشه هیچ تغییری ایجاد نمیشه! فریادش تن لش شده ام را منجمد کرد. نگاه عصبانی اش می ترساندم. -گیسو...اون آدم تموم شد. مُرد! میفهمی؟ میدونم..یه روزی اومد شد همه امید و آرزوت و دل بهش بستی. میدونم چقدر عاشقش بودی. من بهتر از هر کسی میدونم اینا رو...ولی.... نفس عمیقی کشید و رویش را از من گرفت و به نقطه مقابلش خیره شد. آه پر دردی کشید سایت ازدواج دوهمدل را تکان داد.صدایش را پایین آورد و با درد نفسش را بیرون داد. -ولی دیگه مُرد گیسو. چرا نمیتونی این رو به خودت بقبولونی که اون آدم دیگه هیچ وقت برنمیگرده؟ چرا پای قولی که دادی نمی ایستی؟ چرا کاری میکنی روزی صد بار از سایت ازدواج دوهمدل بخوام که پاشو به زندگیت باز کردم؟چرااااا؟
چرا انقدر به من عذاب وجدان می دی که بشینم و فکر کنم که شاید من هم خیلی از جاها مقصر بودم و اگه به خاطر من نبود، این اتفاقات نمی افتاد. نمیشه به خاطر منم شده یکم رعایت کنی؟
سایت ازدواج دائم رایگان روی فرمان ماشین کوبید
سایت ازدواج دائم رایگان روی فرمان ماشین کوبید و لعنتی را بارها زیر لب تکرار کرد. زبانم قفل شده بود. میدانستم سایت ازدواج دوهمدل عذاب سنگینی را تحمل میکند. تمام این مدت میدانستم که او شاید حتی بیشتر سایت ازدواج دائمی خواستگاری عذاب میکشد اما غرق در دنیای خودم بودم و هیچ کس را نمیدیدم و اهمیتی نمیدادم. دستم را به آرامی به سمتش دراز کردم و روی شانه اش گذاشتم. تکان نخورد، واکنشی هم نشان نداد. -بسه گیسو. خواهش میکنم. مامان، سایت ازدواج دائم رایگان دیگه نا ندارن...
حالشون خوب نیست. نمیخوان به روت بیارن ولی دیگه سایت ازدواج دوهمدل هم خسته شدن. تا کی میخوای اون آدم رو از خانوادت با ارزش تر بدونی؟ تا کی میخوای این راه رو ادامه بدی؟ گلویم خشک شده بود و لبهایم ترک برداشته بود. زبانم را روی لبهای خشکیده ام کشیدم و چند بار آب دهانم را قورت دادم تا بلکه این گلوی خشکیده ام کمی تر شود اما.. -من...من...آتیال..قول میدم.. به تندی رویش را به سمتم برگرداند و انگشت اشاره اش را به سمتم گرفت. -نه...!
سایت ازدواج دائمی خواستگاری قول نده
سایت ازدواج دائمی خواستگاری قول نده...بسه هر چی قول ازت شنیدم. قول نمیخوام...عملی کن. اراده کن...بخواه! مکثی کرد و نگاهش رنگ سایت ازدواج دوهمدل تری به خود گرفت. دستش را روی دستم گذاشت. -نمیدونی سایت همسریابی توران...نمیدونی تمام این مدت من پا به پات مردم و زنده شدم. پا به پات نفسم برید، از اینکه اون آدم رو بهترین رفیقم میدونستم و هیچ وقت نشناخته بودمش. از اینکه عشقی رو وارد زندگیت کردم که نفستو برید؛ نفس خودمم رفت گیسو. اما خواهش میکنم. بیا همینجا تمومش کنیم. همین امشب پرونده سایت ازدواج دائمی خواستگاری نیک سرشت رو ببندیم. از فردا واقعا یه زندگی جدید بسازیم. از فردا همه چیز، واقعی قشنگ باشه. باشه گیسو؟ بیا برگردیم به همون موقع ها که سایت ازدواج دوهمدل نامی نبود. همون موقع ها که مامان از دیوونه بازی های ما عاصی میشد. همون موقع ها که بابا موهاش سفید نشده بود.کمرش خم نشده بود. سایت همسریابی توران بابا رو دیدی؟ قامتشو نگاه کردی؟ مامانو چطور؟