تاری از پله های سمت راست رفت. سایت ازدواج دائمی عریض با پنجره ای در انتهایش که منظره ی زیبای دریا را قاب گرفته بود، روبرویشان پیدا شد. با سایت ازدواج دائم نازیار فکر هر دو درگیر بود، اما زیبایی خانه، به سایت ازدواج دائمی خواستگاری هر دو نفرشان آمد. تاری روبروی آخرین در ایستاد و دو ضربه ی کوتاه به در زد و دستگیره را به پایین فشار داد. وقتی در باز شد؛ خودش کنارتر ایستاد و بدون اینکه آن دو را نگاه کند، گفت: سایت ازدواج دائم داخل. .
سایت ازدواج دائمی شیدایی
سایت ازدواج دائم هلو اول وارد شد و سایت ازدواج دائمی طوبی خجالت زده خودش را پشت سرش پنهان کرد. در که پشت سرشان بسته شد، سایت ازدواج دائمی شیدایی کنار پنجره ای که دقیقا منظره اش با پنجره ی راهرو یکی بود، ایستاد و به تماشای آبی زیبای روبرویش چشم دوخته بود. میز مدیریتی بزرگ و صندلی مشکی رنگش، کنار دیوار دیگری بود و یک نیم ست سایت ازدواج دائمی رنگ هم جلویشان چیده شده بود. جز یک پایه ی بلند و مجسمه ی رویش، هیچ شی دیگری داخل اتاق نبود. صدای نفس عمیق ماکان اعتماد اولین صدایی بود که به سایت ازدواج دائمی خواستگاری رسید.
بدون اینکه نگاهشان کند؛ آرام گفت: سایت ازدواج دائم هلو اون نقاشی رو کشیدین خانوم؟ سهند کمی خودش را کنار کشید، اما سایت ازدواج دائمی طوبی با گرفتن پیراهنش از پشت، اجازه ی حر کت بیشتری نداد. -بله. . اون همونیه که این بال رو سرش اورده. . مطمئنی؟ بله. . خودشم شناخت.. یعنی. .. نفس عمیقی که از سینه ی ماکان اعتماد بیرون در امد؛ جمله ی سایت ازدواج دائمی شیدایی را نیمه تمام گذاشت. ماکان از پنجره فاصله گرفت و خودش را تقریبا روی صندلی پرت کرد.
دستش را روی صورتش کشید و کنار پیشانی اش نگه داشت. یه چیزایی فکر کنم یادش اومده، حالش بد شده و دکترش خواست که بیمارستان منتقل بشه. آلما با خوشحالی از پشت سایت ازدواج دائمی بیرون آمد: واقعا؟؟ ماکان سایت ازدواج دائمی خواستگاری از آنی بود که جواب سایت ازدواج دائمی طوبی را بدهد، سرش را تکان داد و گفت: اگر می شه تماس بگیرین با همسرش، بره بیمارستان. سایت ازدواج دائم شیدایی همان طور که با دقت به صورت بی رنگ و روی ماکان خیره شده بود پرسید: می شناسه همسرش رو ؟ اذیت نشه؟ نمی دونم دکترش خواستن که باشه! اگر می شه. . با دست به آلما اشاره کرد و گفت: شما هم برین... فکر کنم خوب باشه کنارش بمونید.
سایت ازدواج دائم
با دست محکم شقیقه هایش را فشار داد. کلمه ها از بین فکش به زحمت بیرون می آمد: من باید برم امشب حتما و گفتم که سایت ازدواج دائم دوست ندارم تنهاش بذارم. همین طور هم دشمن دارم. من به وکیلم گفتم که با اینترپل و سفارت هم هماهنگ بشن. بهتره شما هم باهاشون صحبت کنید. سرش را کمی پایین تر برد و هر دو دستش را روی صورتش گذاشت. سهند کمی نزدیک میز شد: شما خوب هستین؟ می خوای. .. نه. . سایت ازدواج دائمی شیدایی. . یکی از دستانش را جلویش گرفته بود اما دست دیگرش همچنان روی نیمه ی صورتش ماند. تاری می گم. .. خانوم رو برسونه!. . دست دیگرش را برداشت و بزاق دهانش را محکم قورت داد، سرش را که سایت ازدواج دائم هلو کرد، سرخی سایت ازدواج دائمی خواستگاری و رنگ پریده اش سایت ازدواج دائمی مشخص بود. چینی روی پیشانی سهند نشست: شما حالتون خوب نیست. . یکی از ابروهای اعتماد سایت ازدواج دائم رفت و لبخند محوی برای چند ثانیه روی صورتش نشست: خوبم. . متوجه شدین؟ شوهرش گفتین دکتره؟! سایت ازدواج دائم شیدایی سرش را تکان داد. ماکان نگاهش روی آلما که با ترس و نگرانی به او خیره مانده بود، نشست: خانم برین شما. .. خواهش می کنم کنارش بمونید. ظاهرا به شما اعتماد کرده بود. . سایت ازدواج دائم نازیار. . همین کارو می کنیم. .