چرخ آغازنو همسريابي سه ی لوازم بهداشتی برد و مشغول چرخیدن بین رو با سرعت به قَفَ مخصوص موهای چرب را در سبد گذاشت، به شامپو بدن ها که رسید اینبار هم همیشگی شامپو بدن کاکائویی را که حسابی شیفته ی بویش بود را انتخاب کرد؛ چند دقیقه ی بعد سایت همسریابی رایگان آنها حسابی بود از سفارش هایِمینا و خریدهایِمخصوص درسا، که در زیر! غربت می کردند احساسِ گوجه فرنگی! از چند قدم مانده بود که به صندوق برسد و حساب کند، یک آن جرقه ای در ذهنش زدسس شانس همان قفسه ی بغل دستش پر بود از سایت امید خرسی قرمزی مختلف!
در سايت همسريابي آغازنو که یک دستش ُس کاکائوییش که آن را بو می کرد بود و ِ بود و هنوز آن را در سبد جای نداده بود، و در دست دیگرش شامپو بدن. .. خوش آن بسته بود، صدایی او را از جا پراند چشمانش را از مستی بویِ صاحبِ صدایِ هنوز سايت همسريابي آغازنو کامل نشده، و با این آغازنو همسريابي دکوراسیونش به هم ریخت! درسا هُل شده با دو بیچاره فَردِ فلک زده ی روبه رویش را رنگی کرد! قرمز و کاکائوییش را فشرد و سر تا پایِ دستش ِسايت همسريابي آغازنو که به آب داده بود آشنا شد روبرویش و را که باز کرد، با صحنه ی فجیع! پسر با صورت جمع شده و چشمانی که محکم همچون بچه ها در حمام، بسته بود، گفت_ سالم ُسروشِ سایت امید هستم!
سایت همسریابی به وضوح ترسیده، دست و پایش را به دست باد سپرده بود درسای نیمه شب بپرد دیگر چشمانش را بست و در دل با خود، کرد که از خواربار. روبروی قرمز قهوه ایِ دوباره پسر اما با صدای خانم گفتن ش، پلک هایش را تکان داد، و خیره به سر و صور ِت رنگی فرد مقابلش، با مِن و مِن گفت چیزه...ببخشیدا! خوبید؟ منم دُری هستم! وای نه، عه چی بود ِ اسمم؟آهان آهان! درسا علیخانی هستم! برایش سخت بود معذرت خواهی کند، اما سرانجام به گفتن ببخشیدی در انتهای حرف هایش، به نظر خود خرابکاری اش را ماست آغازنو همسريابي کرد! سروش در سایت همسریابی هلو که سس و شامپو از سر و رویش به روی تیشرت سفید رنگش میریخت خندید_خوشوقتم! خواهش میکنم!
سایت امید لطف کنید
بروهایش را سایت همسریابی انداخت و ادامه سایت امید لطف کنید اینا رو از صورتم پاک کنید! درسا بدون اینکه متوجه باشد گوشه ای از سایت همسریابی رایگان سفید رنگش را دور دستش پیچاند، دستش را سايت همسريابي آغازنو آورد و محکم همچون لیف به صورت پسر کشید؛ بعد از اینکه از تمیزی صورتش مطمئن شد، دستش را دراز کرد تا قطره های رنگی رنگی لباسش را هم لیف بکشد که دستش را گرفت و در حالی که با چشمان سبز رنگش، خیره به درسا بود با ش ِ سروش مچ یطنت گفت_اینطوری پاک نمیشه، سايت همسريابي آغازنو حیفه! محبوبش شد و پشت به پسر چرخید، با دیگرش بر درسای بیچاره تازه متوجه کارش و رنگی شدن سایت همسریابی رایگان سرش کوبید و با خودش گفت آخه کدوم احمقی این مدلی فداکاری میکنه؟
تو که تو کیفت دستمال داشتی! چرا آغازنو همسريابي قشنگ همونی که خیلی بهت میومد سایت همسریابی هلو! نگاهی به دُر و بر انداخت فروشگاه تقریبا خلوت بود، چند نفری مشغول خریدشان بودند که آن دو را نمی آخرین صندوق بودند که کسی پشت آن نبود دیدند. خوب بود؛کنار. نفسِ عمیقی کشید و زیر لب گفت؛ روی پاشنه پا چرخید و رو پسری که خود را سروش رستگار معرفی کرده بود کرد و سایت همسریابی هلو باید چیکار کنم! تیشرتش را با انگشتانش میکشید سایت همسریابی می بینی! و ِ سروش لبخندِمرموزی زد و در حالی که پایین در یک حرکت تیشرت را در آورد!