با ناراحتی بغضم رو فرو خوردم و بدون اینکه سعی کنم لبخند بزنم گفتم: -نه این چه حرفیه. بیا تو. ساست همسر یابی نباشی. و بعد کیف و کتش رو از دستش گرفتم و به سمت اتاق خواب با قدمهایی سست به راه افتادم. در همان حال با خودم میگفتم که چرا امروز اینطوری است؟ او رد سایت همسریابی هلو مدت زود به خانه نیامده بود پس چر امشب؟ ان هم در این ساعت از روز و بعد با خودم گفتم که دلتنگم شده و اما در دلم چیزی دیگر صدا میکرد و ساست همسر یابی در درونم فریاد میزد که اتفاقی در شرف وقوع است. زمانی که کتش رو روی جالباسی اویزان کردم سرسری نگاهی به چهره ام رد سایت همسریابی آغاز نو انداختم. زیبا شده بودم اما رنگ به شدت پریده بود و لبهایم با وجود برق زدن به کبودی گراییده بود.
سرم رو تکون دادم و زیر لب با خودم گفتم که به داد برسه. به سمت پذیرایی رفتم. سروش روی سایت همسریابی آغاز نو نشسته بود و بون اینکه لباسش رو عوض کند سرش رو با دستانش گرفته بود.
سایت همسریابی توران رو تحت تاثیر قرار بدم
کمی نگران شدم و اما از ترس فریاد کشیدنش چیزی بروز ندادم و رد حالی که به سمت اشپزخانه میرفتم با صدایی نرم برای اینکه سایت همسریابی توران رو تحت تاثیر قرار بدم گفتم: ساست همسر یابی تا دوش بگیری چای اماده میشه. و زیر چشمی نگاهش کردم اما او بدون هیچ حرکتی همانجا ماند اما چند لحظه بعد با صدایی ضعیف و خش دار و عصبی گفت: -پاییز بیا سایت همسریابی آغاز نو کارت دارم. اب دهانم رو فرو خوردم و سعی کردم با ارمش رفتار کنم از این رو گفتم: -االن میام.. .
به قدری صدایم ضعیف بود که خودم هم به سختی شنیدم چه برسه به سروش. دلم گواهی بدی میداد. نمیدانستم چرا حس میکردم اتفاقی در شرف وقوع است اما به خودم دلداری میدادم و میگفتم به خاطر اون شعری بود که به ذهنم رسید. وگرنه سرو ارومه و کمی خسته است. همونطور که روبروی سماور ایستاده بودم و فکر میکردم دوباره صدای سایت همسریابی توران بلند شد و که این بار با فریاد گفت: -مگه کری؟ گفتم بیا اینجا؟ به قدری وحشت کردم که لیوانی که روی کابینت گذاشته بودم در اثر چرخیدنم به دستم برخورد کرد و بر زمین افتاد و هزار تکه شد. در چشمانم اشک پر شده بود. چرا اینطوری رفتار میکرد؟ مگه چه اتفاقی افتاده؟ با ناراحتی گفتم: -چته سایت همسریابی هلو چرا داد میزنی؟
سایت همسریابی تبیان به لیوان بود
سایت همسریابی تبیان به لیوان بود که سایت همسریابی شیدایی از روی ساست همسر یابی آغاز نو بلند شد و به سمت من امد. وقتی صدای قدمهای عصبی اش رو شنیدم دست از نگاه کردن به لیوان کشیدم و نگاهم رو به او دوختم که او با چهره ای که از فرط عصبانیت قرمز شده بود دستم رو گرفت و به سمت خودش کشید. بی اختیار بغض کرده بودم. او دستم رو میکشید و من به دنبال او میرفتم. اما هنوز چیزی ته دلم شور میزد. وقتی وسط پذیرای رسیدم دستم رو ول کرد و من با یک چر روبرویش بیحرکت ایستادم. سایت همسریابی تبیان قدری دستم رو محکم گرفته بود که مچ دستم ذق ذق میکرد اما از ترس برخورد عصبی سایت همسریابی شیدایی جرئت ابراز وجود نداشتم. نمیدونستم که چرا اینقدر بیدست و پا شده ام. تا به حال با سایت همسریابی هلو اینطور بحثم نشده بود. نگاه وحشتناک و عصبی او بر روی اجزای صورتم دو دو میزد. دیگر از اون صورت معصوم و قشنگی که من عاشقش بودم خبری نبود. موهایش در هم ریخته و نگاهش ساست همسر یابی و چشمانش به خون نشسته بود. به راستی میترسیدم. از انتهای این جنجال میترسیدم.
سایت همسریابی شیدایی در سکوت نگاهم میکرد و من هر لحظه حس میکردم قلبم از حرکت می ایسته. بر خالف صبح به قدری قلبم اهسته اهسته میزد که حد و حساب نداشت. امروز حسابی تنش عصبی به من وارد شده بود. به دادم برسد که نمیرم سایت همسریابی توران ای کاش میمردم و فردای سایت همسریابی نازیار روز رو نمیدیدم. نه همان روز رو نمیدیدم. فریادهای گوش خراش سایت همسریابی هلو رو نمیشنیدم. -امروز کدوم گوری بودی؟ نگاهش میکردم اما جرئت لب باز کردن نداشتم. وقتی سکوتم رو دید دستم رو به دست گرفت و با سایت همسریابی نازیار بلندتر گفت: -نشنیدی؟