. انگار که یک عمر در گرفتن رشفه از این و ان سر کرده بودم. قرارداد رو که مضمونش این بود که در صورت گرفتن دویست میلیون تومان از ارغوان از زندگی سروش خارج شوم سایت همسریابی آغاز نو کردم. با اینکه قرارداد رو امضا میکردم اما با خودم میگفتم که هیچ غلتی نمیتواند بکند. سات همسر یابی رسید بانکی رو نشانم داد و بعد با رییس بانک جلوی چشمم تماس گرفت و بعد از اینکه گفت ان پول رو به حساب من ریخته برگه رو از دستم بیرون کشید و در حالی که با نفرت نگاهش رو به صورتم ریخت از من جدا شد و من با نفرت نگاهم رو بدرقه راهش کردم. سایت همسریابی آغاز نو کسی که میخواهد سات همسر یابی این رزل پست شود. نه مسلماً کسی مانند خودشان عروسشان خواهد شد.
سایت همسریابی توران رو به ریش سروش ببندند
سایت همسریابی هلو که میخواستند سایت همسریابی توران رو به ریش سروش ببندند.دریغ از انکه قلب سروش در نزد من به امانت خواهد ماند. وقتی او از مقابل دیدم محو شد تازه به خودم امدم و با تعجب که ارغوان شماره حسابم رو از کجا اورده است با سات همسر یابی تماس گرفتم و بعد از سایت همسریابی شیدایی انها گفتند دویست میلیون تومان به حسابم واریز شده با ارامش به سمت خانه رفتم. در تعجب بودم که ان همه ارامش از کجا به یکباره در وجودم سرازیر شده بود. با خودم میگفتم که حتماً سروش با این کار خیلی خوشحال میشود. فردا به بانک میروم و پول رو به حسابش واریز میکنم و شب که او به خانه امد با خوشحالی کیکی خواهم پخت و جشن دونفره ای خواهیم گرفت.
سایت همسریابی آغاز نو فکرهای شیرین در سرم افتاده بود که هیچ متوجه گذشت زمان نشدم و زمانی که به سایت همسریابی نازیار امدم با تعجب دیدم که مقابل منزل مادرم هستم. با این حال با خوشحالی زنگ در رو فشردم و بعد از اینکه سات همسر یابی در رو باز کرد به باال رفتم و با بیخیالی خودم رو در اغوشش انداختم و او که تعجب کرده بود من رو میبوسید و من با ذوق میخندیدم. مادر و سایت همسریابی هلو به راستی از حرکات من تعجب کرده بودند. بعد از یک هفته به منزل انها رفته بودم و حاال اینطور سرخوش و خوشحال بودم. با دیدن شیشه شربتی که روی میز بود با خنده به سمتش رفتم و با خوشحالی لیوانی شربت خوردم. در حالی که مامان و سایت همسریابی توران هنوز سرپا ایستاده بودند و نگاهم میکردند. وقتی لیوان رو سر کشیدم با خنده نگاهشان کردم و گفتم: -چیه ادم ندیدید؟
سایت همسریابی تبیان به هم نگاه کردند
مامان و سایت همسریابی تبیان به هم نگاه کردند و هر دو خندیدند و بعد سایت همسریابی شیدایی گفت: -ادم اره اما خل و چل نه. با ذوق دستهایم رو در هوا باز کردم و گفتم: -خوب حاال ببین که ندیده از دنیا نری. بهار خندید اما مامان با اخم گفت: -ا. این چه حرفیه میزنی.زبونتو گاز بگیر. چشمکی به سایت همسریابی نازیار زدم و زبونم رو از دهانم خارج کردم و بعد با دندانم ان رو گاز گرفتم و به مامان گفتم: -راضی شدی خانمی؟ مامان سر تکان داد و در حالی که به اشپزخانه میرفت گفت: -از دست تو. .. سات همسر یابی به کنارم امد و من با خوشحالی دوباره گونه اش رو بوسیدم. سایت همسریابی شیدایی که به راستی تعجب کرده بود گفت: -نه تو امروز یه چیزیت شده. ببینم سرت جایی خورده اول صبحی؟ لبخند زدم و گفتم: -نه ابجی جونم خیلی خوشحالم. ابرویش رو باال برد و با شیطنت گفت: -چیه خبریه؟ خندیدم و گفتم: -نخیر. خبری نیست. بده که امروز خوشحالم؟ و بعد با خودم گفتم باید هم خوشحال باشم بعد از ان همه دلشوره ای که رد این چند روز داشتم و حاال همه کارهایم ردیف شده بود چرا نباید سایت همسریابی هلو باشم.باورم نمیشد که همه چیز اینقدر راحت و سریع انجام شده باشد. اما نه خیلی هم سریع نبود. کلی حرص و جوش خورده بودم تا باالخره مشکلم برطرف شده بود سایت همسریابی تبیان از اینکه مشکل اصلی در راه است و من با خوشخیالی به ابتدای راه نگاه میکردم. انقدر احمق بودم که نمیفهمیدم که هنوز مشکالتم سرباز نکرده اند و به دادم برسد زمانی که موقع اجرای قرارداد برسد اما با خودم میگفتم که بزرگ است. ای کاش کسی به من میگفت که هر چقدر هم بزرگ باشد