مریم جون: خوب کاری نداره که، تو تا ساعت دو توی شرکتی بعدش میای خونه. استراحت کن و هر وقت خستگیت در رفت به ترالن گیتار زدن یاد بده. -زوج یابی رایگان! نمیتونم که روی حرف شما حرف بزنم؛ اما ثبت نام همسریابی پیوند خانم شما هم باید سعی کنی یه ماهه یاد بگیری؛ وگرنه من دیگه یاد نمیدم. -وای خیلی ممنون! چشم من همه حواسم رو جمع میکنم تا یاد بگیرم. -باشه از فردا شروع میکنیم. وایسادم روی مبل و باال پایین پریدم. -ایول! وای عاشقتم سایت همسریابی با شماره! زوج یابی خواستگاری خندید و آرشام گفت: -من میخوام یادت بدم اونوقت عاشق مریم جونتی؟
خوب تو رو راضی کردن کارخیلی سختیه! همین که تو رو راضی کرد اندازه یاد دادن گیتار زحمت کشیده. یه لبخند ژکوند هم زدم. آرشام سرش رو تکون داد و کنترل رو برداشت و شبکه رو عوض کرد. گیتارم رو گذاشتم توی کیفش و رفتم توی اتاقم. *** زوج یابی رایگان ماشین رو توی پارکینگ پارک کردم و سوار آسانسور شدم و طبقه ششم از ثبت نام همسریابی پیوند بیرون اومدم. در شرکت رو باز کردم و داخل رفتم. یه پیرمردی سینی به دست میرفت سمت میزمنشی و من رو که دید سالم کرد و گفت: -خوش اومدین. تشکری کردم و به سمت اتاقم رفتم، به جلوی میز منشی رسیدم که یه دختر پر افاده و پر عشوه پشت میز نشسته بود. تا من رو دید بلند شد و گفت: -سالم خوش اومدین. فکرکنم شما زوج یابی خواستگاری باشین.
بله خودم هستم. -ببخشید من دیروز مرخصی بودم؛ برای همین باهاتون نتونسته بودم آشنابشم، سایت همسریابی با شماره هستم.
زوج یابی خواستگاری رو باز کردم
سرم رو تکون دادم و در زوج یابی خواستگاری رو باز کردم. دختره دهنش باز موند، فکر کرد باهاش دست میدم و اظهارخوشبختی میکنم، هنوز من رو نشناختی! کتم رو در آوردم و روی مبل انداختم. نشستم پشت میز و کاغذای روی میز رو نگاه کردم. مشغول کارم بودم که چند تقه به در خورد و پیرمردی که صبح دیدم با زوج یابی رایگان چایی داخل اومد. -سالم مهندس. -سالم، بفرمایین؟ -رحمت هستم، آبدارچی شرکت. براتون چایی آوردم.
خیلی ممنون، روی میز بذاریدش. چایی رو برداشتم تا یه قلپ بخورم که تلفن روی میز زنگ خورد و برش داشتم. -بله؟ -آقای مهندس جناب اشرفی تشریف آوردن؛ برای قرارداد شرکت نوآوران. -بفرستینش داخل. -چشم. شرکت زوج یابی خواستگاری برای ساختمان سازی قرار بود از شرکت ما استفاده کنند. چند تقه به در خورد و یه مرد حدود چهل ساله وارد شد. -سالم اشرفی هستم. -سالم بفرمایید، خوش اومدین.
ثبت نام همسریابی پیوند گفتن که مدیریت
سایت همسریابی با شماره. روی نزدیکترین مبل به من نشست و براش سفارش قهوه دادم. -خب قرارداد تون رو آوردین؟ -بله جناب مهندس، ثبت نام همسریابی پیوند گفتن که مدیریت اینجا با شماست و از آلمان تشریف آوردین؛ برای همین مهندس نادری مدیر عامل شرکتمون گفتن که برسم خدمت تا شما هم متن قرارداد رو مطالعه کنین تا بعد دچار مشکل نشیم. -اکی، زوج یابی رایگان رو لطف میکنین بدید تا ببینم؟ -بله یه لحظه! کاغذای قرارداد رو گرفتم و متنش رو خوندم. به نظرم چیزی که مخالفش باشم توش وجود نداشت. -مشکلی نیست، من با متن قرارداد موافقم. امضاش کردم و خداحافظی کردیم و تا دم در زوج یابی رایگان همراهیشون کردم. ساعت نزدیک دو بود و باید به خونه میرفتم. سایت همسریابی با شماره رو برداشتم و از اتاق خارج شدم. منشی تا من رو دید از پشت میزش بلند شد.