لبخند نیما و صورت زنان صیغه ای استان قزوین با شکلکی که در آورده بود، لبخند کمرنگ را پررنگ تر کرد! علی زودتر از نیما کنارش رسید و با همان کوله در آغوشش گرفت: آخ.. سالم فرمانده، دلمون براتون تنگ شده بود.. آدرس زن صيغه اي قزوين به زحمت خودش را از آغوش زنان صیغه ای در قزوین بیرون کشید: بکش کنار خودتو مرد گنده! مگه مامانتم این جور می یای بغلم! علی که فاصله گرفت، نوبت شماره تماس زنان صیغه ای قزوین بود که در آغوشش بگیرد! نه قربان، بابامون هستین! با این جمله ی نیما، زنان صیغه ای استان قزوین بلند شروع به خندیدن کرد و رو به زن صیغه ای قزوین گفت: شما سالمی؟
کانال تلگرام زنان صیغه ای قزوین
ما همه مون شرط بسته بودیم یا تا کانال تلگرام زنان صیغه ای قزوین اخراج شدی یا خودت متواری شدی! آدرس زن صيغه اي قزوين نگاه معنی داری به سهند که با غضب به علی نگاه می کرد، انداخت: نه فقط سه چهار باری دیپورت داشتم می شدم که نجات پیدا کردم! زنان صیغه ای در قزوین هم همراه خودش شروع به خندیدن کرد! و این خنده نه تنها باعث ناراحتی سهند نشد، بلکه آرامش خاطرش را بیشتر کرد. حتی اگر زن صیغه ای قزوین تظاهر به این کار می کرد! اول خودش قدم برداشت و شماره تماس زنان صیغه ای قزوین هم کنارش راه افتاد.
علی کوله را از شانه اش کشید: بدین من کانال تلگرام زنان صیغه ای قزوین. چه قدر دیر کردین! سهند خواست ممانعت کند، اما زودتر کوله را کشید و برد و زن صيغه اي در قزوين جواب داد: هواپیما خیلی تاخیر داشت. مشکل پیش اومده بود! سه ساعت تو هواپیما بودیم الکی! زنان صیغه ای استان قزوین پوفی کشید و زن صیغه ای قزوین گفت: بچه ها چه خبر از ؟! اون جریان سرقت چی شد؟ نیما سرش را کمی تکان داد: تموم شد دیگه! مازیار پیگیری می کرد. کانال زنان صیغه ای قزوین در تلگرام امروز چی بود، صبح خودت رفته بودی؟
بله. .. فکر کنم دوباره به یه مشکل برخوردیم. . زن صيغه اي در قزوين نگاه دقیقی به صورتِ درهم نیما کرد. برعکس آدرس زن صيغه اي قزوين زنان صیغه ای در قزوین خیلی ریلکس گفت: امروز سه تا جنازه ی دختر پیدا کردیم! سهند با چشمان گشاد شده اش ایستاد و به علی نگاه کرد! سه تا شماره تماس زنان صیغه ای قزوین؟ از کجا؟ چه طوری؟ نیما دست روی بازویش گذاشت: بریم زن صيغه اي در قزوين. . نه نیما بگو ببینم جریان چیه؟ از ساعت 11 صبح تا 4 بعد از ظهر، گزارش سه تا قتل داشتیم. هر کدوم رو تو یه منطقه انداخته بودن. اما ظاهرا یک نفر کشته. . خب؟!
یه سری مدارک جمع کردیم. . پزشک قانونی هم مرگ هر سه تاشون رو تقریبا توی یه ساعت تشخیص داده.. زنان صیغه ای در قزوین زن صیغه ای قزوین سرش را تکان داد: من صبح با مازیار صحبت کردم چرا بهم نگفتین؟ نیما سرش را پایین انداخت. علی به جایش گفت: قربان دیگه نخواستیم فعال نگرانتون کنیم. بعد صبح یکی بود. دو تاشون رو بعدازظهر پیدا کردیم. -توجیه نکن بدم می یاد.... زن صيغه اي در قزوين چی جمع کردین؟ نفهمیدید کار کیه؟ بهم ربط ندارن؟ زنان صیغه ای استان قزوین نگاهی به نیما کرد و گفت: -چرا آدرس زن صيغه اي قزوين یه چیزایی پیدا کردیم. فردا هم می ریم پزشک قانونی. . نیما به درب خروجی اشاره کرد: بریم قربان! ساعت 10 شبه. استراحت کنین فردا در موردش صحبت می کنیم. بله کانال تلگرام زنان صیغه ای قزوین راست می گه نیما؛ فردا بیاین کانال زنان صیغه ای قزوین در تلگرام صحبت می کنیم دیگه! سهند سری از روی تاسف تکان داد و قدم اول را برداشت: سهل انگاری کرده باشین، پوستتون رو می کنم! این بار علی جای نیما ایستاد و هم پای او قدم برمی داشت.