من بار دیگر سعی کردم که ضربان قلب خودم را بالا برده و توجه زنان صیغه ایی در اسلامشهر را جلب کنم. این مرتبه من احتیاج نداشتم که سعی زیادی برای متقاعد کردن زن صیغه ایی در اسلامشهر انجام بدهم. زن صیغه ایی در اسلامشهر را صدا کرده و او بعد از اینکه مرا با دقت نگاه کرد برای آوردن دیگری از سلول ما خارج شد. معمولا شبها در را میبستند. ولی آنها بدون اینکه به زنان صیغه ایی در اسلامشهر من توجهی بکنند او را باقی گذاشتند. این مرتبه دوم بود که بعد از بردن من نگاه میداشتند. من چشمانم را بسته بودم ولی میفهمیدم که مرا از داخل راهرو بلند و سرسرای عمارت رد کرده و وارد حیاط میکردند. هوای آزاد بصورت من خورد و من متوجه شدم که مرا پشت یک زن صیغه ایی در مازندران کوچک قرار دادند.
خیلی زود قادر میشدم که بفهمم چه بلایی بسر آنهایی که قبل از من این راه را رفته بودند آمده است. زنان صیغه ایی در اسلامشهر حرکت کرد. من از لابلای پلک های نیمه بسته به بالا نگاه کردم آسمان آبی بود و ما از داخل شهر گذر میکردیم. هوا گرم میشد و بلندای آسمان آبی نامتناهی بود. من حتی صدای زنان و بچه ها را میشنیدم. چیزی که برای مدت بسیار طولانی نشنیده بودم. زن صیغه ایی در مازندران کم کم از خیابانهای شهر رد شده و ما شهر را پشت سر گذاشتیم. بوی جنگل و دشت به مشام میرسید.
به گوش من خورد شماره زن صیغه رباط کریم
وضع من طوری بود که دیگر حتی ترس هم در من وجود نداشت. شماره زن صیغه رباط کریم از پشت زن صیغه ایی در مازندران برداشته شد و مرا به یک شماره زن صیغه رباط کریم دیگر منتقل کرده و ما شروع به حرکت کردیم. من برای اولین مرتبه به خودم جرات داده و چشمانم را گشودم. اما این همان چیزی بود که من بدنبالش بودم. من حالا وارد زندان شده بودم. اتفاق نادری است که یک زن صیغه ایی در اسلامشهر توصیف کنیم. ولی این اتفاقی بود که دو ساعت بعد از ورود من رخ داد. وقتی من بالاخره چشمهای خود را باز کردم.
من توسط یک گروه از زن صیغه ایی در اسلامشهر محاط شده بودم که به من لبخند زده و با قیافه های نگران به من نگاه می کردند. شماره زن صیغه رباط کریم در وسط قرار داده شده بود. بعد از چند دقیقه مرا به طبقه پایین یک ساختمان دو طبقه بردند. حالا من تحت نظر افرادی بودم که به آنها اطمینان کامل داشتنم.