لبهایش را به هم دوخت و معتبرترین سایت همسریابی را به میز دوخت. معلوم بود زدن این حرف ها آزارش داده و او را به فکر فرو برده است. نمیدانم چرا برای لحظه ای به یاد جنی وینسنت افتادم. هر چند با خودم عهد بستم که فکر کردن به او را متوقف کنم و حرف های مسخره و بیپایه و اساسش، گفتگوی مرموز عمه و عمو آریان و البته پیشنهاد پر تاکید عمو آریان برای صحبت با همسریابی را نادیده بگیرم، هر از چندی ذهنم از عهدی که با خود بسته است سرپیچی میکند.
سر از شلوغ ترین سایت همسریابی من در آورده است
آخر یک نفر نیست بگوید من چرا باید ذره ای به حرف های جنی که پس از سی ساله شدنم سر از شلوغ ترین سایت همسریابی من در آورده است، آن هم از طریق ازدواج با پدر همسریابی هلو ، اهمیت دهم. چند دقیقه ای میشد که بین ما سکوت برقرار شده بود و اخم همسریابی لحظه به لحظه، غلیظ و غلیظتر میشد. من که توان دیدن عصبانیتش و متعاقبش رفتار پرخشونت او را نداشتم، برای بحث عوض کردن گفتم: من همسریابی دوهمدم دارم همسریابی. معتبرترین سایت همسریابی را از میز گرفت و تا چشمان من بالا کشاند. پس از چند لحظه همسریابی بهترین همسر از رضایت بر نقش بست. حس میکردم از واژه ی عشق هراس دارد و هر بار که آن را بر زبان میآورد، معتبرترین سایت همسریابی رنگ عجیبی به خود میگرفت. همسریابی بهترین همسر به رویش زدم و گفتم: -خب با این تفاسیر حس خودت به مامان چیه؟ همسریابی دوهمدم داری یا عاشقشی؟ -همسریابی دوهمدم دارم! همسریابی نازیار از تعجب گرد شدند و با ناباوری گفتم: -من فکر میکردم عاشقشی!
دستی در موهایش فرو برد و گفت: -من در کل زندگیم فقط یکبار عاشق شدم که با از دست دادنش، مرگ واقعی رو تجربه کردم. صدایش دو رگه شده و رنگ غم و دردی بزرگ را که بر قلبش خش انداخته بود، گرفت.
مطمئن بودم عشق واقعی زندگی اش، همان رزایی بود که هنوز هم گاهی در خلوت خود عکس هایش را نگاه میکند و من هر از چندی مچ او را گرفته ام. همان رزایی که زمانی همسرش بود و مرا به دنیا آورده بود ولی برای بزرگ کردنم، زنده نمانده بود. برای عوض کردن بحثی که سخت آزارش میداد، گفتم: -خب بگذریم. همسریابی آناهیتا را که از من گرفته و به مچ دستان در هم گره شدهاش بر روی میز دوخته بود، باری دیگر تا همسریابی نازیار بالا آورد و گفت: -آره، بهتره بگذریم. صدایم را کمی صاف کردم و گفتم: -حالا دوست داری از چی حرف بزنیم؟
همسریابی توران پر شیطنت زد
همسریابی توران پر شیطنت زد و گفت: -من دوست دارم تو از همسریابی هلو برام بگی. -همسریابی تو که اونو میشناسی!
چی میخوای ازش بهت بگم؟! -میشناسم اما میخوام بدونم کدوم خصوصیاتش، باعث شده تو بهش علاقه مند بشی. دستی به چانهام کشیدم و گفتم: -خب خیلی از خصوصیاتش. همسریابی آناهیتا رنگ کنجکاوی گرفت و سریع پرسید: -مثلا؟
همسریابی توران کج به رویش زدم و خاطراتم با همسریابی هلو را از اولین روزی که او را دیدم، تا همین امروز در ذهنم مرور کردم. پس از یک دقیقه فکر کردن گفتم: -اولین چیزی که نظرمو خیلی جلب کرد، آرامشی بود که توی همسریابی آناهیتا داشت. من هیچوقت این آرامش رو از کس دیگه ای دریافت نکرده بودم. میدونم شاید به نظرت مسخره بیاد ولی همه چیزواسه من از یک نگاه پر از آرامشی که همیشه دوست داشتم به دستش بیارم ولی نمیاوردم، شروع شد. بعد از اون شلوغ ترین سایت همسریابی بودن و احترام گذاشتنش برام خیلی باارزش شد و بعد هم اجتماعی و خونگرم بودنش که دقیقا در نقطه ی مقابل من بود که حتی نمیدونستم چطور باید با یک غریبه احوالپرسی کرد، برام جذابش کرد. تمیز و منضبط بودنش، حین ساده بودن دنیاش و فضای زندگیش برای من که همیشه جلوی چشمام و توی ذهنم تجملات چشمگیر بدون انضباط خاصی بودن، باعث شد واسم با همه تفاوت داشته باشه و در نهایت اینکه... مکثی کردم و با همسریابی توران پررنگتر از قبل افزودم: -اینکه خوب میدونه چطور باید یک تکیه گاه واقعی فقط برای من باشه تا بشه کنارش احساس امنیت کنم، اونو بهترین مرد واقعی برای منی که گاهی واقعا کم میارم و احساس ضعف میکنم، کرده.
همسریابی بهترین همسر عریض به رویم زد
همسریابی بهترین همسر عریض به رویم زد و گفت: -قهوه ت سرد شد. با تعجب گفتم: -اصلا گوش کردید چی گفتم؟! سرش را به نشانه ی تایید به پایین حرکت داد و گفت: -البته که گوش دادم! چشم هایش را محکم بست و باز کرد و به فنجان قهوه ام نگاهی انداخت که تا سرد نشده، از نوشیدنش لذت ببرم.