ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل مصطفی
مصطفی
41 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل زهرا
زهرا
29 ساله از خمینی شهر
تصویر پروفایل هانا
هانا
27 ساله از خرم آباد
تصویر پروفایل نرگس
نرگس
35 ساله از نجف آباد
تصویر پروفایل علی
علی
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل سوریا
سوریا
42 ساله از اراک
تصویر پروفایل بهزاد
بهزاد
33 ساله از مشهد
تصویر پروفایل بهزاد
بهزاد
33 ساله از مشهد
تصویر پروفایل محدثه
محدثه
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل هامان
هامان
41 ساله از شیراز
تصویر پروفایل مریم
مریم
21 ساله از ساری
تصویر پروفایل محمد
محمد
28 ساله از ساوجبلاغ

ربات چت دوستیابی ایرانی

 نفهمیدی یه هفته پیش دوست ربات دوستیابی بر اساس شهر اومده اینجا چی بهش گفت؟ نفسشو فوت کرد و گفت: نه هرچی به رامبد گفتم قضیه چیه گفت بعدا خودتون میفهمید

ربات چت دوستیابی ایرانی - دوستیابی


تصویر ربات چت دوستیابی ایرانی

طالق میخوام یکم "" ""هستی سرمو گذاشتم رو پای افسانه جون و دراز کشیدم رو مبل... موهامو اروم اروم نوازش میکرد و با حلقه ای از اشک نگام میکرد...انقدر تو این چند ماه بدبختی کشیده بودم که دیگه دلی واسم نمونده بود واسه اشکای ربات چت دوستیابی بسوزه! صدای ارتان بلند شد_ربات چت ناشتاس بدون نیاز به سکه تلگرام خواهری پاشو برو یکم استراحت کن میدونی چند وقته درستو حسابی نخوابیدی؟هیچی هم که نمیخوری شدی پوست استخون بهترین ربات چت تصادفی تلگرام عزیزم پاشو قربونت برم برو تو اتاق من یکم بخواب فدات شم داری از پا میفتیا! چشامو محکم روهم فشار دادم....واسه چی بخوابم؟واسه چی غذا بخورم؟بخاطر کی؟؟؟بخاطر عشقم؟؟

عشقی که نمیذاره بیشتراز ۵مین تو بدترین شرایطش کنارش باشم؟ نفس عمیقی کشیدم و اروم گفتم: ربات چت دوستیابی سامیار_جونم باهمون چشمای بسته گفتم:

ربات دوستیابی بر اساس شهر اومده اینجا چی بهش گفت؟

 نفهمیدی یه هفته پیش دوست ربات دوستیابی بر اساس شهر اومده اینجا چی بهش گفت؟ نفسشو فوت کرد و گفت: نه هرچی به رامبد گفتم قضیه چیه گفت بعدا خودتون میفهمید سرمو تکون دادم که ربات چت ناشتاس بدون نیاز به سکه تلگرام باباعلی از باال سرم بلند شد_پاشو دخترم یه چیزی بخور ضعف کردی رنگ به صورتت نمونده پاشو عزیزدلم برات غذا اوردم چشامو باز کردم...

بهترین ربات چت تصادفی تلگرام با سینی غذا وایساده بود و باغم نگام میکرد... اشتها نداشتم... هیچی از گلوم پایین نمیرفت اما نمیشد دست باباعلیو پس بزنم...نشستم تو جام که سینیو گذاشت رو پام و رفت نشست کنار ارتان...با بی میلی به غذا نگاه کردم...اشک تو چشام حلقه زد... قرمه سبزی... غذایی که بردیا براش جون میداد نتونستم جلوی خودمو بگیرم و اشکام اروم گونمو خیس کرد...ربات چت دوستیابی وقت بود جلوی هرکسی گریه میکردم و دیگه غروری برام نمونده بود تا حفظش کنم...بهترین ربات چت تصادفی تلگرام همه ضعفمو دیدن...

ربات چت ناشتاس بدون نیاز به سکه تلگرام شدنمو

شکستنمو دیدن...داغون شدنمو... ربات چت ناشتاس بدون نیاز به سکه تلگرام شدنمو... افسانه جون درحالی که صورتش غرق اشک بود اشکامو با نوک انگشتش پاک کرد و با صدای لرزونی گفت: گریه نکن عش ِق ربات دوستیابی بر اساس شهر...گریه نکن زندگ ِی بردیا...تو مگه نمیدونی اگه گریه کنی پسرم نابود میشه؟میخوای ربات دوستیابی بر اساس شهر ببریش؟ گریم شدت گرفت و با هق هق گفتم: من از بین ببرمش؟؟من؟؟من که جونم واسش در میره؟من که نفسم به نفسش بنده؟اونه که داره منو نابود میکنه...اونه که نمیذاره من نفس بکشم دیگه داشتم زجه میزدم طبق معمول همه کسایی که دورم بودن به گریه افتادن محیا نشست کنارمو سرمو کشید تو بغلش همونجوری که پا به پام اشک میریخت موهامو ناز کرد و گفت: هیسسس...اروم باش قربونت برم...

بردیا اگه صداتو بشنوه داغون میشه اروم باش باگریه گفتم: چجوری اروم باشم محیا؟ ربات چت ناشتاس بدون نیاز به سکه تلگرام دیگه نمی بینه... دیگه چشمای نازشو باز نمیکنه...دیگه دلم با دیدن ربات چت دوستیابی چشاش تند تند نمیزنه... دیگه... هق هقم اجازه نداد ادامه بدم... بهترین ربات چت تصادفی تلگرام نمیدونست چه حالی دارم... هیچکس نمیدونست... تمنا با گریه زانو زد جلوم و دستمو گرفت بعد از بوسیدن انگشتم گفت: فدات بشم خواهری جون ربات دوستیابی بر اساس شهر گریه نکن داری همه رو داغون میکنیا! با بی حالی گفتم: شما حال منو نمیفهمید...نمیفهمید من دارم میمیرم....بابا ما فقط ۶روز بود عقد کرده بودیم

مطالب مشابه