وتاپشو تو تنش پاره کردم... باحرص گردنشو مکیدم و ربات رایگان دوستیابی اومد حرف بزنه لبشو به دندون گرفتم... تاالان گستاخی میکرد ولی حالامثل یه تیکه گوشت زیردست من بود... باخشم شلوارکشو از پاش کشیدم و گوشه ی ِ رون پاشو مک زدم... بی صدا اشک میریخت وفقط چشماشو بسته بود. -چرا انقدر از من بدت میاد؟؟هااا؟ هیچی نمیگفت و فقط اشک میریخت... بلندشدم و دستمو بردم سمت کمربندم که جیغ کشید... ربات رایگان دوستیابی شدم و تی شرتمو با یه حرکت درآوردم و روش دوباره خیمه زدم... با صدای لرزونی گفت: تورو ولم کن...ربات رایگان دوستیابی اصفهان آبرو دارم لعنتی... دیگه حرصی نبود و با ولع گردنشو میبوسیدم! دوباره ربات دوستیابی رایگان تلگرام روی لباش گذاشتم...
میترا واقعا نسبت به دخترای ربات دوستیابی رایگان تلگرام مثل فرشته بود...خیلی خواستنی وخوشگل بود و نمیتونستم ازش بگذرم! تمام بدنش لخت بود و این منو بیشتر تحریک میکرد...دیگه توجهی نکردم کمربندمو باز کردمو...
"ربات دوستیابی رایگان در تلگرام" کلافه از روی صندلی پاشدم
"ربات دوستیابی رایگان در تلگرام" کلافه از روی صندلی پاشدم ورفتم تو سالن...پسره ی احمق گفت زود میام الان یه ربعه منو کاشته رفته مرده..هه...فکر کرده منو پیچونده و الان نفهمیدم که رفته سراغ دختره ی بیچاره! رفتم َ ربات های دوستیابی رایگان تلگرام اتاق دختره و دستگیره رو کشیدم پایین ولی دیدم درقفله... پس حدسم درسته عوضی رفته تو و درم قفل کرده...
ربات رایگان دوستیابی منو کاشتی رفتی اون تو؟؟اگه نمیای یه ماشینی چیزی بگیرم برگردم! َم...من درو قفل کردم... صدای آروم دختره اومد: آ...آراد اینجا نیست... (هه...معلوم نیست چطوری تهدید کرده بیچاره رو که باصدایی که داد میزنه گریه کرده میگه آراد اینجا نیست!! ) اومدم یه چیزی بگم که گوشیم زنگ خورد... (ربات دوستیابی رایگان تلگرام) تماس و وصل کردم... آراد: ربات دوستیابی رایگان در تلگرام بابا بهم زنگ زد و کارم داشت...من از در پشتی سالن رفتم ربات های دوستیابی رایگان تلگرام؟؟ پشتی بیا اون طرف...
ربات رایگان دوستیابی اصفهان: آره عزیزمعه؟
ربات رایگان دوستیابی اصفهان: آره عزیزمعه؟اونجایی؟ -باشه اومدم گوشیو قطع کردم و دوباره انداختمش تو کیفم... ِّ شم پلیسیم اشتباه کارکرد؟؟امکان نداره...شایدم راست واقعا اونجاست؟؟
یعنی َ میگه ازکجامعلوم! چون نمیدونستم درپشتی سالن کجاست ازتوی باغ رفتم ویلاپشتی... "ربات رایگان دوستیابی" -حیف...این دفعم شانس آوردی میترا ولی دفعه ی بعدی مطمئن باش کارمو میکنم... سریع لباسامو پوشیدم و ازاتاق زدم بیرون وبا دو رفتم سمت درسالن تا برم ساختمون پشتی! اگه طنین قبل من برسه دستم رومیشه وبدبخت میشم... سریع رفتم اونطرف و خودمو رسوندم لابی هتل جای بابا...چون بهش گفته بودم رفتم جای ربات دوستیابی رایگان تلگرام و اگه پیش اونا نباشم ضایست! رفتم پیش بابا و به شریکاش سلام کردم و پیششون نشستم و منتظر طنین موندم. رسیدم به ساختمون...
اینجام دقیقا مث ساختمون اون یکی باغ بود، تنها فرقش این بود که یکم کوچیکتر بود! واردش شدم و دوباره با دو تا محافظ رو به رو شدم...پوفی کشیدم که ربات دوستیابی رایگان در تلگرام و دیدم، رفتم سمتشون و دیدم که با شایان و تیام مقابل هم نشستنو ربات های دوستیابی رایگان تلگرام کنار باباش...رو به همه بلند سلام کردم -سلام سری تکون دادن و تیامم اصن توجهی نکرد که شایان گفت: سلام طنین جان...خوش اومدی، بیا بشین با غیض رفتم و به جایی که اشاره کرده بود یعنی (کنار ربات رایگان دوستیابی اصفهان) نشستم. .. شایان: ببخشید حوصلتم سر میره اینجا چون جمع ما مردونست و صحبتام کاری!