ول دادم گفت: برو کنار چرا جلوی در وایسادی میخوام پیاده بشم اه. ..همسریابی اسان این خونشونه؟ دوباره هلش دادم که همسریابی اسان با عکس شد بره کنار با این که خودم هم از محله و مخصوصا خونشون خوش اومده بود
همسریابی اسانسار حالا نه این که تو دیدی چرا ندیدم
گفتم: هستی فکر نمیکردم همسریابی اسانسور ندید بدید باشی همسریابی اسانسار حالا نه این که تو دیدی چرا ندیدم، حالا خوبه همه فامیل از خونه ما تعریف میکنن یه نگاه معنی دار به کرد. حق داشت. البته خونه ما هم خیلی بزرگ و قشنگ بود ولی خب به پای این خونه نمیرسید یه تنه به هستی زدم و گفت: لب و لوچت رو جمع کن بعد هم رفت کنار همسریابی اسان و مادرم وایسادم. یه نگاه به ماشینهایی که دم در پارک شده بود کردم فکر کنم تو فامیلشون همسریابی اسانسور اینا از همشون آس و پاس تر بودن سایت همسریابی اسان با یه دستش چادرش رو جابجا کرد و گفت: خانوم و آقای رادمنش به قدری که ساده بودن تصورش رو هم نمیکردم یه همچین خونه زندگی داشته باشن عوضش هر چی غرور و تکبر این پسر هرکولشون داره همسریابی اسان با عکس که محو جمال مادرم شده بود گفت: مگه شمخصمیت انسمانها به مال و منالشونه خانوم مادرم چشم و آبروی برای آقام اومد و گفت: شما هم که فقط بلدید از آدم ایراد بگیرید.
همسریابی اسان یه دستش رو زیر ب*غ*ل مادرم زد و گفت: بنده غلط بکنم که از شما ایراد بگیرم. سایت همسریابی اسان کمی خودش رو عقب کشید و گفت: آقا رضا زشمته، یه وقت کسی میبینه و بعد جلو تر از ما حرکت کرد. خودمونیما این بابای ما هم از اون بلا ها بودا من و هستی به هم خندیدی و پشت سر اونها راه افتادی. هستی آهسته گفت: ایفونشون تصویریه
همسریابی اسانس داره دید میزنه
مراقب رفتارت باش احتمالا همسریابی اسانس داره دید میزنه آروم زدم به پهلوش اما خندید و خودش رو به همسریابی اسان با عکس که حالا داخل حیاط بود رسوند. داخل شدم و در رو بست. مادرم چشم و آبروی برای آقام اومد و گفت: شما هم که فقط بلدید از آدم ایراد بگیرید. همسریابی اسان یه دستش رو زیرسایت همسریابی اسان زد و گفت: بنده غلط بکنم که از شما ایراد بگیرم.
مادرم کمی خودش رو عقب کشید و گفت: آقا رضا زشمته، یه وقت کسی میبینه و بعد جلو تر از ما حرکت کرد. همسریابی اسانسار این بابای ما هم از اون بلا ها بودا من و هستی به هم خندیدی و پشت سر اونها راه افتادی. هستی آهسته گفت: ایفونشون تصویریه, مراقب رفتارت باش احتمالا همسریابی اسانس داره دید میزنه آروم زدم به پهلوش اما خندید و خودش رو به آقام که حالا داخل حیاط بود رسوند. داخل شدم و در رو بست. داشت تو ضیح میدادم که سنگینی نگاهی رو اح ساس کردم که باعث شد حرف نیمه کاره بمونه ونگاه به اون سمت کشیده بشه.
همسریابی اسانس با یه پیراهن آ همسریابی اسان با عکس کوتاه سفید که یقه اش کمی باز بود و ردنبندش که بود و به خوبی جلو میکرد، همراه با یه شلوار و سایت همسریابی اسان با دستبندش کفش بسیار شیک مشکی, لبخند به لب ایستاده بود و به ما نگاه میکرد. انگار هوا ک آوردم یه نفس بلند کشیدم ا هم الان صدف همسریابی اسانسور رو میدید، سکته رو زده بود. نا خود اگاه لبخندی گوشه لب اومد. به سمت ما امد و در ابتدا به آقام دست داد و احوالپرسی کرد و بعد با مادرم و هستی و در آخر من. به حالت احترام سرش رو تکون دادو گفت: سلام، خیلی خوش آمدید نمیدونم چرا صدام رفته بود و در نمیومد.