تکه کیکی تو دهنم گذاشتم. _ تو چی کار می کنی؟ _مثل همه دیوار همسر یابی دنبال پول در اوردن و زندگی کردن. باز خوبه که تو دوتا برادرت کنارت هستن. _ مگه تو خانواده نداری؟ سرش و پایین انداخت و گفت: نه. تلفنش زنگ خورد، کنجکاوانه نگاهی به صفحه گوشیش انداختم و با شیطنت گفتم: دیوار همسر یابی تهران زنگ می زنه. حالت چهره ش عوض شد و گوشی و وصل کرد. _ بله؟
دیوار همسریابی اصفهان میشه دیگه به من زنگ نزنی؟
دیوار همسریابی اصفهان میشه دیگه به من زنگ نزنی؟ _ خب که چی؟ زندگی تو دیگه به من ربطی نداره. _ آره دارم جدی می گم. از فرصت استفاده کرده ام، آخرین نخ پاکت سیگار و از دیوار صیغه موقت در اوردم و گذاشتم رو لبم و روشنش کردم. _ بس کن نازنین، بس کن. حرفی بین من و تو نمونده. ازت خواهش می کنم برو دنبال زندگیت و دست از سر من بردار. دیوار همسریابی اصفهان و قطع کرد و کوبید به میز. بهت زده به من نگاه کرد. _ دیوار همسر یابی سیگار می کشی؟
معموال آره. خوشش نیومد، از جاش بلند شد دیوار همسر یابی تهران و گوشیش رو از میز برداشت و گفت بریم من می خواستم بدونم چرا مادرم تو اوج جوونیش دچار مرگ مغزی شد؟ می خواستم بدونم چرا مردی که اسمش به عنوان پدر تو شناسنامم بود، دوتا برادر چند ساله من و خفه کرد؟ چرا من باید برای امتحان کردن این دردها انتخاب می شدم؟ من دنبال مقصر نبودم، من فقط تسکین می خواستم. و سیگار اولین قدم تلقین کردن من برای آرامش ساختگی شد. یا شاید هم به قول پری تالش می کردم دردهام تبدیل به خاکستر بشن.
دیوار همسر یابی تهران یک دستش رو دور کمرم پیچید، و با دست دیگه اش دهنم و گرفت تا مبادا صدای خنده های از سر مستی به گوش نوید برسه. دیوار همسر یابی اشکان آروم باش، نوید بیدار بشه جفتمون و بیچاره می کنه.
دیوار صیغه موقت همه چیز فراموشم شده بود
تلو تلو از پله ها باال می رفتم و از حالت سر خوشی که بهم دست داده بود خوشحال بودم. دیوار صیغه موقت همه چیز فراموشم شده بود، مرگ مادرم، برادرام و کابوس شبانه خفه شدن با دستای پدرم. اشکان من و به اتاقم برد و سعی می کرد به من بفهمونه که نباید بلند حرف بزنم. چند دقیقه بعد فنجون به دست برگشت و دیوار همسریابی اصفهان که از زهر هم تلخ تر بود به من خوروند. کفش هام و از پام در اورد و من و خوابوند روی تختم. _ بخواب همتا. صدای خنده ام کمی بلند شد.
هم تا... همه تا... یادته این جوری صدام می کردی؟ ً ضعف کرده بودم و چشمام سیاهی میرفت. با پیشنهاد سینا به نزدیک ترین کافه به دیوار صیغه موقت رفتیم تا حالم بهتر زول زده به چشمام، دستم و محکم گرفت و بغلم کرد. _ معذرت میخوام همتا. من و ببخش. از رفتارم پشیمون شده بودم، دیوار همسر یابی و پس زدم و لبخندی زدم. _ دیوونه ای دیگه. زبون خوش نمیفهمی. حتما باید صدام و بکشم رو سرم. _ بدو بریم تو ویال که االن روشنک و نوید کل سفر و زهرمار میکنن. همین که وارد ویال شدیم با نگاه پر از کینه دیوار همسر یابی تهران روبرو شدم. از کنارم رد شد و تنه ای به شونم زد. پری و امیر مشغول سیخ کردن جوجه ها بودن،