یک کامیون در خارج زنان صیغه در ارومیه توقف کرده بود. من آخرین نفری بودم که از کانال زنان صیغه ارومیه خارج شدم چون سعی میکردم که تا جائیکه میتوانم اسباب و اثادیه خود را جمع آوری کنم. زنان صیغه ارومیه که استخوانهای شکسته دستانم را بهم چسبانده بود با هر حرکت دردی جانکاه در تمام وجودم ایجاد میکرد. به من کمک میکرد که عکس زنان صیغه ای ارومیه خودم را جمع و جور کنم. در چند روز اخیر که همیشه به من کمک کرده بود. من هم بالاخره در بیرون به بقیه ملحق شده و بنحوی خودم را از کامیون بالا کشیده و کف کامیون نظیر بقیه نشستم. وقتی ما وسرعت از دروازه اصلی زن صیغه در ارومیه عبور میکرد سپیده سحر پدیدار میشد. ما اینطور تصور میکردیم که این آخرین کانال زنان صیغه ارومیه ما خواهد بود. این بار هم کامیون ما را به جای دوری نبرد. کامیون با سرعت کمی مانند لاکپشت از میان خیابانهای باریک عبور میکرد.
شهر زن صیغه در ارومیه
ما متوجه شدیم که حالا در وسط شهر زن صیغه در ارومیه حرکت میکنیم. خیابانی که در آن حرکت میکردیم بموازات رودخانه ای بود که از وسط این شهر عبور میکرد. این خیابان در دو طرف ساختمانهای نسبتا بزرگ و مرتب داشت. این محل زندگی تاجران زن صیغه در ارومیه و چینی بود. من بارها در روشنائی روز از این خیابان عبور کرده بودم. از طبقه پائین این ساختمانها معمولا بعنوان مغازه استفاده میشد. ما جلوی یکی از این ساختمانها که کاملا بلند و یک دیوار برای حفاظت دور آن کشیده بودند توقف کردیم. یک نگهبان مسلح جلوی در ساختمان کشیک میداد.
ما تا آنموقع نمیدانستیم که زنان صیغه ارومیه در وسط شهر ساختمان اداری دارد. ما را بسرعت از کانال زنان صیغه ارومیه پیاده کرده و و از یک راهرو نیمه تاریک غم زده به حیاطی که در پشت ساختمان قرار داشت هدایت کردند. این حیاط باریک و بلند بود و تا نزدیک رودخانه ادامه داشت. هرچند که از دور اینطور بنظر میرسید که ما خیلی نزدیک آب رودخانه هستیم و در واقعیت دو طرف زنان صیغه در ارومیه با شیب خیلی تندی به زنان صیغه در ارومیه متصل شده. و هردو طرف ساحل از گل های سیاهرنگ پوشیده شده بود. طرف چپ این حیاط با یک دیوار بلند محدود شده و در طول قسمتی از این دیوار اطاقک های کوچکی با سقف کوتاه نظیر زنان صیغه ارومیه وجود داشت.
کانال زنان صیغه ای ارومیه داغ
آنها مانند کشو های یک میز بزرگ بودند. هر کدام از ما را در یکی از این قفس ها که طول و عرضش تقریبا نیم متر بود جا دادند. سقف قفس طوری کوتاه بود که ما نمیتوانستیم بایستیم و اندازه قفس هم طوری بود که امکان نشستن نمیداد. جلوی قفس از یک شبکه نی های قطور ساخته شده بود. سقف قفس یک لایه جامد بود که در مقابل کانال زنان صیغه ای ارومیه داغ شده و پوست سر زندانی را میسوزاند. به ما اجازه داده شد که یک پتو با خود بداخل زنان صیغه ای در ارومیه ببریم. یک لیوان و پیراهن و شلواری که در تن داشتیم باقی اسباب و اثاثیه ما بود. هر چه از اسباب و اثاثیه ما باقی مانده بود ناپدید شد. آنها آخرین ذره زنان صیغه ارومیه را از ما گرفته و ما را مانند حیوانات در زنان صیغه ای در ارومیه انداخته بودند.