چند تقه به در خورد و منشی خود شیرین داخل اومد. یه جوری نگاهم میکرد انگار داره غذای مورد عالقهش رو میبینه. -دوهمدم سایت همسریابی جناب مهندس، قهوهتون. -سایت همسریابی بهترین همسر. با مظفری قهوه خوردیم و رفتیم شعبه شرکت که تازه تاسیس شده بود. طبقه ی ششم بود و به نظرم جای خوبی میومد. بعدکلی خستگی خونه رسیدم. این دختره داشت با فرزانه بحث میکرد: -اه فرزانه! جمع کن بریم خرید دیگه، جون ترالن! فرزانه: همسریابی توران میبینی که کلی کاردارم. من دیگه به گورم بخندم با تو بیام خرید. تو پدر آدم رو درمیاری!
دختر اخم با نمکی کرد و گفت: بعدش دوهمدم سایت همسریابی رفت. فرزانه برگشت و متوجه من شدبابا نخواستیم! یادت باشه اگه کارت بهم گیرکرد اونموقع حالیت میکنم. -سالم آقا خسته نباشین. -سالم فرزانه، ناهار چی داریم؟ برام بیار گرسنمه! -چشم آقا بفرمایید ااهمسریابی توران میارم. ناهارم رو که خوردم به اتاقم رفتم. آخیش هیچ جا اتاق خود آدم نمیشه! برم یه دوش بگیرم.
سایت همسریابی بهترین همسر خودم، چهطوری؟
از حموم که بیرون اومدم مامانی رو دیدم که روی تخت نشسته سالم به سایت همسریابی بهترین همسر خودم، چهطوری؟ -سالم عزیز دلم. صبح ندیدمت نگران شدم، من خوبم تو خوبی مامان؟
آره قربونت برم خوبم. رفتم کارام رو راست و ریست کردم، از فردا دیگه کارم رو شروع میکنم. -همسریابی شیدایی مادر موفق باشی. ناهار خوردی؟ -آره عزیزم خوردم. -نوش جونت! راستی مامانت صبح زنگ زده بود کلی اظهار شرمندگی کرد. گفت سرم شلوغ بوده؛ نکنه مادر تو چیزی بهش گفتی؟ منکه انتظاری ندارم؛ فقط دلم تنگ شده بود. -سایت همسریابی بهترین همسر مامانی جونم دیشب زنگ زده بود حالتون رو پرسید بعدش هم گفت خودش فردا بهتون زنگ میزنه. -باشه مادر من برم پایین. شام چی میخوری بگم فرزانه برات درست کنه؟ -بگو فسنجون درست کنه عزیزم!
پیشونیم رو بوسید و گفت: -باشه. دوهمدم سایت همسریابی رو از کمرم باز کردم و لباسام رو پوشیدم. ادکلن خوشبوم رو که عاشقش بودم رو لباسم خالی کردم. گوشیم رو برداشتم و پایین رفتم. همسریابی توران فرزانه بیشعور! حسابت رو میرسم. حوصلهام سر رفته توی این خونه. ای خدا چیکارکنم؟ صدای نکرهی این فرزانه بلند شد. -ترالن بیا عصرونه! گمشو بابا! پتو رو کشیدم روی خودم تا یکم بخوابم و بیشتر از این اعصابم خورد نشه. فرزانه هر چی صدام زد جوابش رو ندادم. به درکی گفت و رفت پایین. به زور چشمام رو باز کردم. هوا تاریک شده بود، نگاهی به ساعت روی عسلی انداختم. ساعت نه شده بود.
همسریابی شیدایی نشسته بودن
وای من چهقدر خوابیدم! پایین رفتم. دوهمدم سایت همسریابی و همسریابی شیدایی نشسته بودن فیلم میدیدن سالم مریم جونم. برگشت و پشت سرش رو نگاه کرد. -سالم عزیزدلم، خوب خوابیدی؟ -آره فداتشم. چهطوری خوشگل من؟ خواستگارات در چه حالن؟ مریم جون خندید و آرشام اخم کرد. همسریابی شیدایی: بهت یاد ندادن با بزرگترت درست حرف بزنی؟ -نه منتظر بودن شما بگی بعد یادم بدن! -دوهمدم سایت همسریابی بهترین همسر پر روئی! -تا چشمات درآد! مثل میر غضب نگاهم کرد و چاییاش رو خورد. مریم جون گفت: -پسرم ترالن با من شوخی میکنه. نگاهی به آرشام انداختم و گفتم: -این بوزینه رو ولش کن همسریابی توران، خودمون رو عشقه! -هوی دختر! بهت رو میدم پرروتر نشو! -برو بابا! کی تو رو به حساب آورد؟!