دارن و دلیلی این وسط نبود که بخواد این موضوع رو به دوهمدم نگه؛ مخصوصا که میدونست دوهمدم سامانه همسریابی چهقدر سر این قضیه داره زجر میکشه. نزدیکش رفتم و بهش خیره شدم. کالفه به چشمهام خیره شد. جدیدا تالقیهای نگاهمون خیلی زیاد شده! به امید اینکه بتونم ازش حرف بکشم، آروم پرسیدم: -چرا؟ تو که میدونی چهقدر داره عذاب میکشه! جوابم رو نداد.
پرحرص گفتم: -خب بگو واسه چی؟ شاید من هم قانع بشم! دوهمدم عصبی گفت: -چون اگر خوب بشم... دوهمدم آغازنو چشمهاش رو بست و گفت: -دوهمدم سامانه همسریابی خفه شو! -نه چرا داداش؟ دارم کارت رو آسون میکنم. گیج به چشمهای نریمان خیره بودم و منتظر بودم خودش بگه چه مرگشه! -اگر من خوب بشم، دلیل قانع کنندهای که من رو از تو دور میکنه، دیگه وجود نداره! منتظر بهش خیره شده بودم تا دوهمدم قوانین رو ازش بگیرم. پرسیدم: -خب این چه ربطی داره؟ من که جوابم رو به تو گفتم.
دوهمدم آغازنو اجازه نمیده
دوهمدم تکخندهای حرصی کرد و گفت: -دوهمدم آغازنو اجازه نمیده کسی به عشقش نظر داشته باشه. اخمهام گره خورد! نفهمیدم چی گفت؟ چی گفت؟ عشقش! کیه عشقش که دوهمدم سامانه همسریابی بهش نظر داره. چشمهام گرد شد! متعجب به نریمان خیره شدم. کالفه نگاهش رو ازم گرفت. تا خواستم حرفی بزنم، صدای دوهمدم قوانین ارفلون توی گوشم پیچید.
سرم رو چرخوندم و به اطراف نگاه کردم. وضعیت چند ثانیه پیش رو فراموش کردم و دویدم. فریاد کشیدم: بهطرف دروازه دویدم و ازش خارج شدم. بچهها هم همراهم میدویدن. دستهام میلرزید و هیجانزدهارفلون رو شکافت... شده بودم. نگاهم رو چرخوندم و با دوهمدم قوانین تکراری دو ساعت پیش روبهرو شدم. نفسنفس زنون به دوهمدم آغازنو ایستادهی بزرگی که تو فاصلهی دوری ازمون، ایجاد شده بود، خیره شدم.
دوهمدم به رنگ قرمز داشتن
دوهمدم به رنگ قرمز داشتن از اون گودال خارج میشدن. ارشیا خودش رو بهم رسوند و گفت: -دوهمدم قوانین گروه از قبیلهی بنیاحمرن. سرم رو بهطرف سام و هلیا چرخوندم و بلند گفتم: -نذارید خارج بشن. گودال رو ببندید. نگاهی به هم انداختن و دوهمدم سامانه همسریابی بهطرفم اومد. -اما دوهمدم آغازنو نمیشه اینکار رو کرد. تنها کاری که میتونیم االن بکنیم اینه که جلوی جادوگراشون رو بگیریم. عصبی گفتم: -من نمیدونم.