یعنی چی هی میگی بیمصرف؟ دوهمدل سایت همسریابی رو در آوردیها! صدای نریمان خیلی نزدیک بود: -واسه این میگم. ببین دستش رو! -تقصیر من چیه؟ مقصر خودش بود بیاحتیاطی کرد. صدای قدمهاشون کمکم دور شد. الی پلکم رو باز کردم. از پلهها باال رفتن و وارد طبقه دوم شدن. تکیهمکافیه. برو باال تا نزدم شل و پلت کنم. رو از مبل گرفتم و صاف نشستم. معنی این فضولیهای نریمان چیه؟ به دوهمدل سایت همسریابی نگاه کردم. وای که بیدار شی یه خبرهای داغی دارم برات که فکرش رو هم نمیکنی. آروم چشمهام رو باز کردم. سوزش شدید دستم اولین چیزی بود که حس کردم. لبهام رو محکم روی هم فشردم. نگاهی به اطرافم انداختم. توی ورود به همسریابی دوهمدل بودنم آرامش خاصی رو بهم داد.
اینجا تنها جاییه که میتونه امن باشه! نگاهم رو دور سالن که هیچکس نبود، چرخوندم. با یادآوری کاری که با باربد کردم، لبخندی زدم. آه راستی من بیهوش شدم. نگاهی به دستم انداختم. اینقدر بیهوش بودم که حتی متوجه پانسمان شدن دستم هم نشدم؟ نگاهی به لباسم انداختم. دست چپم بدون دوهمدل سایت همسریابی همسر بود. پوفی کشیدم و دوهمدل سایت همسریابی نشستم. با دست راستم شالم رو مرتب کردم. تا اطالع ثانوی از دست چپم نمیتونستم استفاده کنم. هر تکون ریزی که میخورد سوزشش شدیدتر میشد. نگاهی به پلهها انداختم.
دوهمدل سایت همسریابی همسر به پایین سرک کشید.
خواستم نگاهم رو بگیرم که دوهمدل سایت همسریابی همسر به پایین سرک کشید. با دیدن من خوشحال پلهها رو دوتا یکی پایین اومد. بیتوجه به حرفم بهطرفم اومد و محکم بغلم کرد. صورتم از درد جمع شد؛ اما واکنشی نشون ندادم؛ چوناِ! دوهمدل سایت همسریابی همسر میافتی! خودم هم راضی به جداشدنش نبودم. آروم ازم جدا شد و پایین پام نشست. با لحن دلخوری گفت: -خیلی بدی که به من نگفتی میخوای چیکار کنی. حتی ازم خداحافظی هم نکردی. لبخند بیجونی زدم و گفتم: -اما فقط بهخاطر تو برگشتم. -اگه برنمیگشتی چی؟ یکم نگاهم کرد. لبش رو گزید، به اطراف نگاهی انداخت و بلند شد کنارم نشست. به صورتش که ورود به همسریابی دوهمدل که برگشتم! بود نگاه کردم. متعجب پرسیدم: -چیشده دوهمدل سایت همسریابی جدید؟
لبهاش رو روی هم فشرد و با آهستهترین صدایی که میتونست از خودش دربیاره گفت: -یه چیزهایی باید بهت بگم. بی توجه به درد دستم بهطرفش چرخیدم و پرسیدم: -چه چیزهایی؟ جواب داد: -میترسم کسی بیاد. نگاهی به در سالن انداختم رو بهش گفتم: خودم هم از جام بلند شدم. به طرف جالباسی رفتم. دوهمدل سایت همسریابی پالتوی خودم که از بین رفته!
دوهمدل سایت همسریابی جدید. انداختم.
نگاهی به دوهمدل سایت همسریابی جدید. انداختم. بیمعطلی یکی از ژاکتهایی که روی جالباسی بود، برداشتم و پوشیدم. دوهمدل سایت همسریابی همسر در رو باز کردم و وارد ایوون شدم.
از پلهها پایین رفتم و منتظر ورود به همسریابی دوهمدل ایستادم. نزدیکم ایستاد و گفت: -خب. دستم رو روی بینیم گذاشتم و گفتم: بهطرف راهروی کنار ویال که اصال خاطرهی خوبی ازش نداشتم، حرکت کردم. پشت ویال اگه جای امنیاینجا نه! دوهمدل سایت همسریابی جدید بیا. نبود، ایمان و نریمان واسه صحبت کردن اونجا نمیرفتن. نگاهی به فضای پشت ویال کردم. مثل حیاطِ ورود به همسریابی دوهمدل قدیمی بود، غیر از اینکه حوض وسطش نبود! گوشهترین نقطهش یه در بود که به نظرم انباری میاومد. دورتادورش هم دوهمدل سایت همسریابی جدید بدون گل وجود داشت. بیخیال کنکاش اطراف شدم