اون پسر اسالنیه. یه عوضی، یه حیوون مثل پدرش. سرم و بین دو دستام قرار دادم و با بی حوصلگی گفتم: سینا اصال شبیه باباش نیست اشکان، حرفم و باور کن. _ پس عقل و هوشت پریده. میدونی چیه دوست یابی و همسر یابی؟ تقصیر تو نیست. تقصیره من احمقه که تو رو انداختم وسط گند خودم. با انگشتاش به سرم می کوبید. _عقل نداری تو دختر؟ یادت رفته االن برای چی با سینا هستی؟
همسریابی هلو با عکس دختر به من
همسریابی هلو با عکس دختر به من. دستی به صورتش کشید، کالفه تر از من شده بود و لبه ی تختم نشست. _ همتا داری چه غلطی می کنی. چک بخوره تو سرم، من غلط کردم، من اشتباه کردم. خودت و نابود نکن، تمومش کن این مسخره بازی رو. _ اشکان من هنوزم سر قولم هستم، پول و از سینا می گیرم اما نمیتونم ازش جدا شم. مات مونده بود و خیره به چشمام شد. همسریابی هلو با عکس دختر واقعا عقلم و از دست داده بودم و به هیچ چیز دیگه ای جز دوست یابی و همسریابی روبیکا فکر نمیکردم. چند دقیقه ای سکوتی بین ما حاکم شد که صدای نوید از آشپزخونه به گوش رسید. _ بیاین شام بخورید. همسریابی هلو با عکس از نگاهش برداشتم و به سمت آشپزخونه رفتم، چند دقیقه بعد هم پشت سرم اومد.
فقط یک ماه همسریابی هلو با عکس مهلت دار
اشتها نداشتم و با غذام بازی می کردم. _ اشکان قضیه اسالنی رو چی کار کردی؟ فقط یک ماه همسریابی هلو با عکس مهلت داری. _ می دونم. حلش می کنم. _ چه طوری می خوای حلش کنی؟گنج پیدا کردی؟ اشکان نگاهی به من انداخت و چشماش و باز و بسته کرد. _ گفتم حلش میکنم نوید. _ این چند روزه شما دوتا چرا انقد پچ پچ می کنید. چیزی شده که من خبر ندارم؟ _ چی باید شده باشه پسر. دوست یابی و همسر یابی از کار تو خونه خسته شده بود، از من خواست چند جا بسپارم. _ همتا خانم اگه می خواد کار کنه. بیاد به من بگه. وارد بحث شدم تا از خودم دفاع کرده باشم. نگاهی به اشکان کردم و پوزخند زدم. _ تا همسریابی هلو با عکس دختر اجازه نده که من نمی تونم کار کنم دوست یابی و همسر یابی: همین طوره. _ یعنی چی که همین طوره؟
فکر کردی من برده توام؟ عصبی شدم و قاشقم و به میز کوبیدم. _ تو نمی تونی با من این جوری حرف بزنی نوید. اشکان عصبی شده و زیر لب غرغر میکرد. _ اه اومدیم دو لقمه غذا بخوریم باز شما دو تا پریدید به هم. از فرصت استفاده کرد، از پشت میز بلند شد و زد بیرون تا از بحث همیشگی من و نوید در امان باشه. _ من هر جور دلم بخواد با تو حرف میزنم فهمیدی دختر؟ _ چون جایی و ندارم، چون می دونی بهت احتیاج دارم این جوری می کنی. _ هر طور دلت می خواد همسریابی هلو با عکس دختر کن. برام مهم نیست. _ واقعا برات مهم نیست؟
نگران نباش، به دوست یابی و همسریابی روبیکا زودی از این جا میرم و دیگه بر نمی گردم. از جام بلند شدم و مسیر دوست یابی و همسریابی روبیکا گاهم و پیش گرفتم. پشت سرم دوید و یقه لباسم و از پشت گرفت. دوست یابی و همسر یابی کن ببینم. منظورت چیه که به زودی میرم. _ یعنی زیاد این جا نمی مونم. صداش و بلند کرد و چشماش سرخ شد. _ نکنه فکر کردی همسریابی هلو با عکس جوجه بچه که چند ماهه باهاشی برات خونه میخره؟ باورم نمیشد که می دونست، تو این چند ماه تمام سعیم و کرده بودم بویی نبره. دوست یابی و همسریابی روبیکا و به سینم کوبید و داد میزد. _چرا الل شدی؟ فکر کردی باهات ازدواج میکنه احمق؟ دستت و می گیره و میبره پنت هوس؟ ببینم اصال خبر داره کی هستی؟