و ذوق زده گفت: _ وای چه خوب. دوتا عروس تو یه دوست یابی وهمسر یابی. با پریسا دست دادم و ازشون خدافظی کردم. خسته بودن و باید استراحت میکردن. در و محکم کوبیدم و برگشتم به نشیمن. _ زده به سرت؟ این دری وری چی بود گفتی؟ من نامزدتم؟ از جا بلند شد که شاخ و شونه بکشه. _ پس چی میگفتم؟ ها؟ دوست یابی وهمسر یابی دست یه دختر غرییه رو گرفتم اوردم تو خونه؟ _ ولی دوست یابی و همسریابی روبیکا حق نداری روی من اسم بذاری. _ چرا که نه. حداقلش اینه که پشت اسم من امنیت بیشتری داری. حرصم گرفته بود از این همه سایت ازدواج با عکس. _ من بهشون میگم. نزدیک تر اومد، سینه اش با سرم مماس شده بود. _ تو الزم نیست حرفی بزنی. خودم به موقعش میدونم باید چیکار کنم. کمی نگاهش کردم، رو برگردوندم و مسیر دوست یابی و همسریابی روبیکا و در پیش گرفتم. که یکهو بازوم و گرفت و من و به طرف خودش چرخوند _در ضمن حواست به طرز لباس پوشیدنت تو همسریابی هلو با عکس دختر خونه باشه، حق نداری با لباس خواب به این نازکی بیای تو نشیمن. حله؟
نگاهم و از چشمای قرمزش گرفتم، دستم و از بین دستاش آروم کشیدم و گفتم: حل شد دوست یابی وهمسر یابی. طبق گفته اشکان، ۲ واحد خونه متعلق به امیر بود که یک واحدش رو نوید خریداری کرده.
همسریابی هلو با عکس دختر و نوید. در افکارم فرو رفته بودم
همین هم شد مقدمه رفاقت چند ساله و همسریابی هلو با عکس دختر و نوید. در افکارم فرو رفته بودم که اشکان وارد اتاقم شد، روی گوشه ی تختم نشست و گفت: ببین امشب میخوام ببرمت یه جا که عقل از سرت بپره. عین پیر زنا همش نشستی تو خونه. خودم و مثل دختر بچه ها لوس کردم. _ آخه مگه من دلم میخواد همش خونه بمونم؟
نمیبینی همسریابی هلو با عکس دختر چطوری به من چمبره زده. _ اون و ولش کن. با امیر و اون مو زرده هماهنگ کردم امشب قاچاقی بریم خوش گذرونی. بابا ناسالمتی رفیقمون تازه متاهل شده. خنده ای کردم و گفتم: یعنی می خوای بگی توام از پری خوشت نیومد؟ سری دوست یابی و همسریابی روبیکا انداخت و با لحن شیطنت آمیز همیشگیش گفت: لیدی همه که مثل شما جذاب نیستن.
من رو به دست سایت ازدواج با عکس سپرد
ساعت ۹ شب، با هزار زور و سختی که بود، نوید من رو به دست سایت ازدواج با عکس سپرد تا یه گشتی تو شهر بزنیم و حال و هوایی عوض کنیم. همگی سوار ماشین اشکان شدیم. من و پری صندلی پشت نشستم، نگاهش که کردم برای چند لحظه احساس حسادت کردم. خوشکل بود، جدا از همه چیز مثل همه ی دوست یابی وهمسر یابی به خودش رسیده بود، و مدام به تغییر رنگ موهاش و سبک آرایشش فکر میکرد.
نگاهی به خودم انداختم، از زمانی که یادم میاد موهام کوتاه و مشکی بود، هیچ وقت ناخن هام و بلند نکرده بودم و هیچ وقت به رنگ جدید موهام فکر هم نکرده بودم. بعد از دوست یابی و همسریابی روبیکا همه سال زندگی تازه یاد گرفته بودم به لبام رژ بزنم که اونم بارها مورد تحقیر و تخریب نوید قرار میگرفتم. اشکان و با نام مستعار سایت ازدواج با عکس که خودم انتخاب کرده بودم صدا زدم. اَشی حاال کجا داریم میریم؟ از آینه جلو، نگاهی به صورتم انداخت و چشمکی زد. _بهت خوش می گذره. تقریبا یک ساعتی تو راه بودیم