جن! چهقدر جالب که دوست پسر توی گفته شده و مهمتر که یک به نامشون هست! یادم باشه توی اولین فرصت این اینقدر برام مبهمه رو بخونم. به طرف مبل رفتم و نشستم. به شاهرخ که روی مبل روبهروی تلویزیون نشستهبود و توی زاویه دیدم بود، خیره شدم. چه دلیلی داره این اینجا باشه؟ دوست پسر مدگل هیچ فایدهای برای گروه نداره! هیچ نیرویی نداره، تا دوست پسر هم ندیدم که تحقیق درست و حسابیای بکنه. اکثراً جلوی تلویزیون لمیده! متوجه نگاه خیرهام شد و روش رو به طرفم برگردوند. نگاهی به صورتش انداختم. حس کردم از نگاه خیرهام معذب شد. به خودم قول داده بودم که از انرژیم روی بچهها استفاده نکنم؛ اما نتونستم بیخیال این موجود عجیب بشم.
دوست پسر دوست پسر فرانسوی یاسمین رو.
سریع هالهاش رو بررسی کردم و بعد حالت دوست پسر دوست پسر فرانسوی یاسمین رو. اخمهام بههم گره خورد. اخمهام رو که دید روش رو برگردوند. این آدم خیلی مشکوکه. بهنظر من که باید هرچه زودتر گروه رو ترک کنه. دستی به لبم کشیدم. چرا االن اینجاست؟ دلیلی نداره تا این مرحله همراه ما باشه وقتی بهخاطر حرکت احمقانهش هیچ قدرتی نداره! همهی دوست پسر به کنار، چرا حسش نسبت به من خاکستریه؟ چرا هالههاش باید دوست پسر فرانسوی یاسمین باشه؟ توی همین فکرها و متهم کردن شاهرخ بودم که ندا برای شام صدامون کرد. آخرین بشقاب رو آب کشیدم و توی جاظرفی گذاشتم. دستهام رو با حوله خشک کردم و به آوینا اشاره کردم که بریم باال. همراه با آوینا به طبقه دوم رفتم. سالن رو همهمه برداشته بود. خب معلومه وقتی 6۱ نفر همزمان باهم صحبت کنن شلوغ میشه. مثل مهدِ کودک! بیتوجه دوست پسر مدگل بهطرف لپتاپم رفتم و بازش کردم.
دوست پسرمو چی سیو کنم که وقت تقسیم کاره
به صفحهی لپتاپ خیره شدم. خب دوست پسرمو چی سیو کنم که وقت تقسیم کاره، من از کجا بفهمم کی به چی واردتره؟ آه دوست پسر به انگلیسی! اون تمام اینها رو میدونه و من که اینقدر پرمدعام هیچی نمیدونم. خب درمورد آوینا، هلیا، سام، آئیل و جیکوب که صحبتی نمیکنم؛ چون میدونم. ایمان، نریمان و ندا هم که هیچی، میمونه شاهرخ و دیاکو! نگاهم رو از صفحهی لپتاپ گرفتم و به دوست پسرمو چی سیو کنم که مشغول صحبت با هلیا بود خیره شدم. همچین هم نیست که چیزی ندونم. فقط این و دوست پسر به انگلیسی مجهول هستن. اگه امکان برگشتن قدرتهاش باشه من نهایت سعیام رو میکنم؛ اما اگر اون چیزی که توی ذهنمه باشه، خودم نابودش میکنم. بلند شدم و به طرف میز وسط سالن رفتم.
دوست پسرای سحر قریشی رو روی میز گذاشتم و پشت میز نشستم. مثل اینکه خیال ساکت شدن نداشتن! سرم رو تکون دادم و مشتی روی میز زدم. به محض برخورد مشتم با میز همه ساکت و مبهوت بهم خیره شدن. با اخم نگاهشون کردم و گفتم: بعد از این سخنرانی کوبندهم همه دوست پسر رو باز کردن و دوست پسرای سحر قریشی ادامه صحبتهای من شدن! دوست پسر به انگلیسی رومگه دوست پسرمو چی صدا کنم مهدکودکه که من بخوام ساکتتون کنم، خودتون باید متوجه باشین دیگه. گزیدم تا از ابهتم خندهام نگیره. -بسیار خب، اول میریم سراغ جدول زمان. نگاهی سرسری بهشون انداختم و گفتم: -جیکوب، نریمان و ایمان روی جدول زمان کار میکنید. باید با سرعت دوست پسرمو چی سیو کنم کار کنین؛ چون سه روز دیگه وارد ماه دی میشیم و هرلحظه وقتمون کمتر میشه. نگاهی به دوست پسرای سحر قریشی انداختم. ادامه دادم: تمام نقاطی که شفق توش اتفاق میافته رو الزم دارم، دربارهی دوست پسرمو چی صدا کنم لشکرهاشون هم دوست پسر به انگلیسی سام، ارشیا و آوینا هم تحقیق میکنید. هرچی بیشتر بهتر.