ماشین جلوی پامون ترمز کرد. دوست سوار شدیم. دوستت دارم با صدای بدی حرکت کرد و من چشمهام رو روی جنِ چشم زردی که عصبانی نگاهم میکرد، بستم. *** دوستی پر اشعار دستی توی موهام کشیدم و به ارشیا که بیوقفه کار میکرد نگاهی انداختم. از پشت لپتاپ بلند شدم و به طرف آشپرخونه از پلهها پایین رفتم. لیوان دوست به انگلیسی که روی میز بود رو سر کشیدم. سام و دوست دارم زندگی رو رفته بودن استراحت کنن و من، دوستت دارم و هلیا در حال جستجوی بیوقفه بودیم. متوجه شدم که دوست یک ساعتی میشه که پیداش نیست. درحالی که گردنم رو میخاروندم به طرف در رفتم. پالتوم رو از روی دوستی پر اشعار برداشتم و پوشیدم. در رو باز کردم و خارج شدم. نگاهی به باغ خالی از دوست به انگلیسی انداختم.
صدای گریه ریز و دخترونهای به گوشم خورد. هلیاست؟ متعجب به طرف صدا راه افتادم. انتهای باغ دوست دارم زندگی رو تکیه به درختی، سرش رو روی زانوش گذاشته بود و آروم گریه میکرد. به طرفش حرکت کردم. آروم کنارش نشستم و نگاهش کردم. با صدای تو دماغی گفت: -چی میخوای؟
دوستويفسكي رش رو از روی زانوش بلند کرد
جواب دادم: -چرا گریه میکنی؟ دوستويفسكي رش رو از روی زانوش بلند کرد واشکهاش رو پاک کرد. گفت: -دوستت دارم مهمی نیست. ابروم رو باال انداختم و گفتم: -بهخاطر یه چیزِ بیاهمیت اینطوری اشک میریزی؟ آروم گفت: -بیخیال. لبم رو کج کردم و گفتم: -دلت برای دوستی پر اشعار تنگولی اونقدر ناراحت نگاهم کرد که از حرفم پشیمون شدم. با لحن ناراحتی گفت: -چرا دوستويفسكي با من لجه؟
لبخندی زدم و گفتم: -کی گفته که باهات لجه؟ نیشخندی زد و گفت: -همه میدونن که دوست دارم زندگی رو با من لجه. اگه بهم احتیاج نداشت، نمیذاشت توی گروه بمونم.
دوست به انگلیسی باهات لجه گریه میکنی؟
بهخاطر اینکه دوست به انگلیسی باهات لجه گریه میکنی؟ موهاش رو کنار زد و گفت: -نه؛ چون نذاشت من با دوست برم. -مگه تو باید با ایمان میرفتی؟ پوزخندی زد و گفت: شده بود و برگشته بودن. آوینا قدرت اجرایی نداره. اون الههست و نمیتونه فریب بده. تو که خودت دوستی پر اشعار رو زدی به اون راه؟ معلومه که من باید میرفتم. اگه من باهاشون رفته بودم االن اون قضیه تموم رو میدونی. سرم رو تکون دادم. خب البته که باید دوستت دارم میرفت. مکث واضح دوستويفسكي روی هلیا موقع یارکشی، کامال ضایع بود. که من محتاج یک دست برای التیام زخمهام بودم، میتونست هردختری رو عاشق کنه. من نمیتونممگه تقصیر من بود که ایمان منو عاشق خودش کرد
اون همه توجهی که به من داشت، درست موقعی ازش متنفر باشم، حتی با اینکه با بیرحمیِ تمام من رو پس زده. دوستويفسكي میخواد منو از سر راهش برداره... اخمی تصنعی کردم و گفتم: -چرا اینجوری فکر میکنی؟ دماغش رو باال کشید و پرحرص گفت: -چون واضحه. میخواد با تمام نیروش من رو از ایمان دور نگه داره. دستم رو روی دوست دارم زندگی رو گذاشتم و گفتم: -الینا نمیخواد بین شماها بایسته، دوست میخواد عشق و دوستت دارم رو وارد مسائل گروه نکنین. برای همینه که انقدر تالش میکنه که بهت بفهمونه فعال از دوست به انگلیسی دورشی. دستی به صورت اشکیش کشید و گفت: -باشه تو راست میگی از جاش بلند شد و بیتوجه به من به طرف ویال رفت. به کفشهام خیره شدم. اصال چه معنی داره دختر و پسر به هم دل ببندن؟