دستمو ول کرد و گفت: االن میارم برات دسته هستیه سرمو تکون دادم که سنگینیش از رو تخت برداشته شد... بعد از چند مین دوستیابی در تلگرام پاشو شنیدم دوباره تخت سنگین شد و صدای بابا به گوشم رسید: اوردمش بردیا من_روشنه؟ طریقه دوستیابی در تلگرام کردم پینش چیه؟ اروم گفتم۱ آه بابا رو شنیدم... تاریخ تولد هستی بود...نفس عمیقی کشیدم تا از تصمیمم منصرف نشم بابا_شماره کیو بگیرم پسرم؟ من_رامبد کانال دوستیابی در تلگرام متعجب دوست يابي در تلگرام سرمو تکون دادم...سوالی نپرسید...
میدونست االن هرچیم بپرسه جواب درست حسابی نمیگیره بعد از چند ثانیه گوشیو گذاشت تو دستم و گفت: داره زنگ میخوره بعد از این حرف ازجاش بلندشد و دوستیابی در تلگرام بسته شدن در اومد گوشیو گذاشتم رو گوشم بعد از پنج تا بوق صداش پیچید تو گوشی_به رفیق با معرفت چه عجب یادی از من کردی پسر من_میزاری حرف بزنم دوست يابي در تلگرام؟ باخنده گفت: چی میخوای بگی؟باز کارت گیرم افتاده دیگه.مگه نه؟ من_دقیقا خوبه زود میگیری پاشو بیا خونه بابام خندید و گفت: رو نیست که سنگ پاست خیرسرت رفیق چند سالتم هردفعه کارم داری میای سراغم اره؟ طریقه دوستیابی در تلگرام گفتم: اره تا بیست مین دیگه اینجایی رامبد _چشم رییس فعال من_منتظرم دوستیابی در تلگرام بوق اشغالو که شنیدم گوشیو گذاشتم رو عسلی....رامبد یکی از بهترین وکیالی تهرانه....تو گروه دوستیابی در تلگرام باهم بودیم...چهار نفری همه جا چسب خورده بودیم بهم...
واسه کار پدرش که رفتن کرج یکم ارتباطتمون کمتر شد اما بعد از اینکه مدرک گرفت و دفتر زد به قول خودش هردفعه کارم گیرشه میرم سمتش... ربات دوستیابی در تلگرام بهش نیاز دارم....باید تکلیف هستیو روشن کنم!
گروه دوستیابی در تلگرام تقه به در خورد و پشت بندش
گروه دوستیابی در تلگرام تقه به در خورد و پشت بندش دوست يابي در تلگرام بابا اومد_بردیا میتونم بیام تو؟ کارش داشتم پس گفتم: بیاین تو بابا صدای باز شدن در اومد من_بیاین بشینین اینجا با دستم به کنارم اشاره کردم که بابا نشست کنارم و گفت: چی شده بابا؟چیزی الزم داری؟ دستمو دراز کردم دستشو بگیرم دستم تو هوا معلق بود که بابا خودش دستمو گرفت اروم گفتم: بابا؟ صداش پراز بغض بود_جان بابا؟ نفس عمیقی کشیدم تا بغضم نشکنه من_به سامیار بگو بیاد خواستگاری طریقه دوستیابی در تلگرام صداش متعجب شد_چی؟؟
ربات دوستیابی در تلگرام؟ تو این شرایط؟ من_اونا که نباید به پای من بسوزن من دیگه شرایطم همینه قبولش کردم به سامیار بگید بیاد خواستگاری بابا_بردیا انقد ناامید نباش قراره بازم عمل شی اونوقت.... پریدم وسط حرفشو گفتم: مهم نیس بابا من میخوام بهارو سامیار بهم برسن دوستیابی در تلگرام نفس عمیقشو شنیدم بابا_باشه پسرم میگم بیاد خواستگاری سرمو تکون دادم که پیشونیمو بوسید و از اتاق خارج شد با ضربه ای که به بازوم خورد هوشیار شدم اصن نفهمیدم کی خوابم برد کانال دوستیابی در تلگرام دوست يابي در تلگرام بلند شد_چه عجب بیدار شدی یه ساعته دارم صدات میکنم صداش گرفته بود و میلرزید...جای تعجب نداشت..داشت؟هرکی از نزدیکام فهمید چیشده همین شد حالو روزش اگه بهش طریقه دوستیابی در تلگرام نداشتم نمیگفتم بیاد تا عذاب بکشه نشستم رو تخت که دستاش نشست رو بازوم و محکم منو کشید تو بغلش بابغض کنار گوشم گفت:
باورم نمیشه بردیا...مگه ممکنه دیگه چشای خوشگلت جایی رو نبینه؟ مگه ممکنه دیگه دخترا واسه رنگ چشات غشو ضعف نکنن؟چه ربات دوستیابی در تلگرام سرت اومده داداش اروم خودمو کشیدم عقبو گفتم:
چنل دوستیابی در تلگرام بگی میکنم
بس کن رامبد واسه گریه زاری نگفتم بیای اینجا اروم گفت: چنل دوستیابی در تلگرام بگی میکنم بگو نفس عمیقی کشیدم...تو یه ثانیه تمام خاطراتم با هستی اومد توذهنم....بغض راه گلومو بست...چجوری بگذرم ازش؟از تموم وجودم...از اکسیژنم چجوری بگذرم با گروه دوستیابی در تلگرام تهران که از ته چاه درمیومد گفتم: درخواست